میخواهم عوض شود نقش ها تو در انتظاربمانی و برنگردم مگر در خیالت
درخت شمشاد را دوست دارم که سبز وسر پا درون برف به انتظار نشسته است برای بهار
و بهار که شد چشم بگشاییم شاید در فصل شگفتیِ خوشآیندِ شکوفه ها گلی را بیابیم در انتظارِ شاهزادهی کوچکش، بی تاب …
عطر یک شکوفه ی بهار نارنج ات برای من کافیست بهار، تا آمدنت را به انتظار بنشینم
خودت گفتی که وعده در بهار است، بهار آمد دلم در انتظار است، بهار هرکسی عید است و نوروز، بهار عاشقان دیدار یار است... اللهم بفاطمه عجل لولیک الفرج...
آیا ما سزاوار بودیم تمام خیابان را در باران برویم و در انتهای خیابان کسی در انتظار ما نباشد؟
یک عمر در انتظارِ کسی هستی که درکت کند و تو را همانگونه که هستی بپذیرد و عاقبت درمییابی که او از همان آغاز خودت بودهای ...
آرامشی که اکنون دارم مدیون انتظاریست که دیگر از کسی ندارم !
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ...
تو نه دوری تا انتظارت کشم و نه نزدیکی تا دیدارت کنم نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد و نه من محروم از توام تا فراموشت کنم! تو در میانهی همه چیزی ...
کسی انتظارم را نمیکشد/ منم و/زخم کلمات/و صندلی که/پشت پنجره گذاشته شده/برای تماشای قطاری/که ان سوی مرز/ میرود و سوت میزند.
کتاب وقتی باز است ذهنیست که حرف میزند ، وقتی بسته است دوستی است بهانتظار ، وقتی فراموش میشود جانی است که میبخشاید ، وقتی نابود شود ، دلی است که میگرید ...
انتظار پر از رنج است ، فراموش کردن هم رنجآور است ؛ اما رنج بلاتکلیفی از هر چیزی بیشتر است !
بر پنجرهام بخار تو میچسبد صبحانه در انتظار تو میچسبد قوری و سماور و دو فنجان با عشق چایی چقدر کنار تو میچسبد
زندگی همینه انتظار یه آغوش بی منت یه بوسه بی عادت یه دوستت دارم بی علت همسر عزیزم، باور کن زندگی همین دوست داشتن های ساده ست . . .
از انتظار ، دیدهی یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
زندگی چیز قدرتمندیِ ! زمانی که انتظار داری یک سیلی بخوری ، یک بوسه دریافت میکنی ...
بیهوده انتظار تو را دارم دانم دگر تو باز نخواهی گشت هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است بی تو برای من این سرزمین غم زده زندان است .
صبورانه در انتظار زمان بمان ؛ هر چیز در زمان خودش رخ میدهد ... باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند ، درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند ...!
آرامش امروزم را مدیون انتظاری هستم ؛ که دیگر از کسی ندارم !
و سهم ما از تمام دنیا انتظار بود و سهم ما از تمام انتظارها هیچ
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده
و پاییز در انتظار زمستان بود و شب در انتظار روز و عشق در انتظار عشق..