آنچه خوبست یقین با تو رفاقت دارد هرچه زیباست چرا با تو شباهت دارد
من و تو در طلب عشق به هم پیوستیم هر دو اندازه ی هم دل به دلِ هم بستیم
زانو به بغل دارم و دندان به جگر، آ ه گویی به دلم ریخته غم های دو عالم
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
نه صبر هست ما را، نه دل، نه تاب هجران ماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد
پول خون های زیادی گردنت افتاده است کشته مرده می دهد از بس پروفایل شما
صبحی که با نگاهِ تو آغاز می شود پایان لحظه های غم انگیزِ دیشب است
تا تو با ناز نخندی چه کسی خواهد دید ؟ سی و دو دانه ی برفی که درخشان باشد
دوستت دارم به قدرِ هر چ هست و هر چ نیست از کران تا بیکران ، از کلّ ِ دنیا بیشتر
مادرم گفت به من: "خیر ببینی پسرم" مستجاب ست دعایش به گمانم با تو...
در چاله ی آن گونه ی چون سیب گلابت چالم کن اگر جلب نکردم نظرت را!
بهر دل بردنِ من، خنجر مژگان کم بود چال بر گونه ی تو دست به دستش اداده
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
از بس که چشم مست در این شهر دیده ام حقا که می نمی خورم اکنون و سرخوشم
همین بالا بلندی نام عشق است درخت جان من اندام عشق است
شاید بروم، دور شوم تا تو بفهمی من نیستم و هیچ کسی من شدنی نیست
گرچه تنت را هنوز لمس نکرده تنم بوی تو را می دهد هر نخ پیراهنم
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
شب قدر آمده ، شیرین دهنان آمده اند می توان بر همه شیرین دهنان عاشق شد
باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است
سبزه در دست تو و چشم من اما نگران که گره را به هوای چه کسی خواهی زد
بوی گل، بوی چمن،بوی شکفتن، یک طرف بوی تلخ قهوه ای در کافه با تو، یک طرف!