من دوست دارم تا ابد با تو بمانم با هر که می بینم کنارم فرق داری
در مسیر تو اگر چه هر بلایی دلکَش است یک نفس مهلت بده؛ این درد اسمش آتش است
ساعت از نیمه گذشت و دلم آرام نشد و خدا رَحم کند،این همه دلتنگی را
بعد من یادم اگر بودی و دلتنگ شدی عشق را زنده نگهدار، شبیه است به من
خسته است از آرزوها،نای جنگیدن ندارد خنده اش را دفن کرده،درد خندیدن ندارد
میخرم ناز تو این ناز خریدن دارد دل سپردن به تو از خویش بریدن دارد
خسته از هر آن چه ناپاک است بر روی زمین چشم را مهمان کنم بر دیدن دلهای پاک
می گفت آمده که غمم را هرس کند جای هرس،فقط به وجودم هراس داد!
بوسه بر سیگار شب ها،رو به روی خانه ات با لبانم به خیال تو خیانت می کنم
در حسرت موهای تو جانم به لب آمد بر مخترع روسری صد لعنت و نفرین
چه خوب می شد اگر در شریعتت بانو جواب بوسه شبیه سلام، واجب بود
عین و شین و قاف را بالا و پایین کردم و عاقبت هم در نیاوردم سر از اسرار عشق...
من سپردم دل خود را به خدا دگر او داند و غم ها و شما ...
آدمی نقاش این عالَم اگر روزی شود پای در کفش همه مخلوق بینی، بی گمان!
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین (ع)
در آینه بوسید خودش را و نفهمید آن لب که هدر داد، مرا خرج دو سال است...
شعر از توصیف عشق مادری، شرمنده است حس ناب آسمانی در نگنجد در قلم
سعادت در آن خانه سکنیٰ گزینَد که مٱوای مهر است و مرغان عشق
زیبا دلی که پر از مهربانی اَست از جنس خاک، ولی آسمانی اَست
زندگی بادا به کام پاکدست پر تلاش هر که باشد او، به هر سویی از این دنیای ما
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان
گر که غم لشگر برانگیزد که حالم بد کند تا پرنده، تا که گل باشد به دنیا، خوشدلم
سهم من با جوجه هایم از جهانت، ذره ای است ما به اندک تکه ای از مهربانی قانعیم .
شب، شب قدر است دانیم اندر این شب، بیشتر قدرِ قدر و قدر نعمت ها و قدرِ یکدگر