دل به دریا زدم و عاشق رویت شده ام ساحلم شو ، بغلم کن که نمیرد احساس
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم
دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم
خانه دل را تکاندیم و نیافتادی از آن خوش نشین بودی و بردی قلب صاحبخانه را
تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد
چه دردی بدتر از آن که بخواهی و نخواهد او تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او...
صد بار گفتم عاشقم ، هر بار دیدم فاصله... از دست من تا دست تو صد سالِ نوری میشود
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد
بی اختیار دلم برای تو تنگ می شود با یاد تو جهنم ِدنیا قشنگ می شود
من سرم را شیره می مالم که یادت نیستم پشت حجمی بی خیالی،دوستت دارم هنوز
خواهم زخدای خویش کنجی که در آن من باشم و آن کسی که من می خواهم
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است همین بهانه ی آغاز بی وفایی ماست
شب نگردد روشن از وصف چراغ نام فروردین نیارد گل به باغ
آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد
میرفت زمستان و چنین گفت طبیعت، دستان تو ،آغازگر فصل بهار است
یار من زیبا و چشم شور دشمن ها زیاد می سپارم عشق خود را من به دست *و ان یکاد*
بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل جان و دل من تویی ای دل و ای جان من
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
رفته ای برگرد جانم ای تمام باورم دلخوشم با یادت اما در کنارت بهترم
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست