گفته ام بارها و میگویم بی وجودش حیات مکروه است همه عمر تکیه گاهم بود پدرم نام کوچکش کوه است
من نمی دانم چه چیزی پایبندم کرده است کوه اگر پا داشت تا حالا از اینجا رفته بود
هیچ چیز به اندازه ی یک کوه شبیه پدر نیست
تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهر دلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش
بابا جانم دریا و کوه هم شما را یادم میاره چون دلتون یه دریاس و مثل کوه با عظمتی روزتون مبارک تکیه گاه همیشگی من
هر گاه که احساس کردم نیازمند پشتیبانی چون کوه هستم به یاد نعمت خوب خدا، پدر افتادم.
یک کوه پیر منفعل شد که از یائسگی گذشته بود تو را فتح کرد یا تو او را نمیدانم به ھر حال یک پرچم سفید چون موی تو ...در قله باد می خورد
بوسه برف کوه رابه هم ریخت بوسه باران زمین را غرق کرد تو بیرون نیا برف و باران را به گردن تو می اندازند ! ...
گفته ام بارها و میگویم بی وجودش حیات مکروه است همه ی عمر تکیه گاهم بود پدرم نام کوچکش کوه است تولدت مبارک بابای خوبم
ما آذر ماهی ها وقتی تمام دردهای دنیا روی شونه هایمان کوه میشود ما به پهنای تمام کوه پایه ها لبخند مزنیم
کوه من گریه نمیکرد و نمیدانستم کوه ها اشک ندارند،فرو میریزند
خدا کند یک اتفاق خوب بیافتد وسط زندگی مان آری همین جا وسط بی حوصلگی های روزانه مان، نگرانی های شبانه وسط زخم های دلمان آنجا که زندگی را هیچ وقت زندگی نکردیم یک اتفاق خوب بیافتد انقدر خوب که خاطرات سالها جنگیدن و خواستن و نرسیدن از یادمان برود...
دهقان عاشق! کوه اگر این بار ریزش کرد پیراهنت را در نیاور؛ قصه تکراریست!
اگر چه قافله سالار کاروان شدهای خبررسیده که هم دست یاغیان شدهای قرار بود که چون کوه پشت من باشی ولی عمیقترین درهی جهان شدهای...
در دل من چیزیست ؛ مثل یک بیشهی نور مثل خواب دم صبح ! و چنان بیتابم که دلم میخواهد ، بدوم تا تهِ دشت ، بروم تا سر کوه دورها آواییست ، که مرا میخواند
عجب حوصله ای عجب اندو هی عجب پیر شده است کوه
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه داد من چه بی شرمم که دارم ترزبانی می کنم
ساعت، مسیرش را گم کرده به بیراهیِ شَک نبودنت را هرگز با کسوف مقیاس نکن انتظار، شوکرانِ امتداد است بهتر است بدانی سنگ ریزهها هم روزی کوه بودند
کوه! ای کوه، به من قصّه امید بگو! راز این اوج و سرافرازی جاوید بگو ز آن عقابی که به دوش تو نشست و به سرت تاج سلطانی صحراها بخشید، بگو! ➖➖➖
چه خوب بود... اگر بین من و تو... نه رودی بود و نه کوهی... و نه سایهی هیچ ناامیدی... و نه هیچ آفتاب تند سوزانی.. بین ما فقط راهی بود هموار و صاف و روشن که قلبهای ما را به هم میپیوست ... ️️️
هر گاه .... بر ستیغ کوه عشق .... لاشخورهایی دیدی ..... که مرگ احساس تو را به انتظار نشسته اند .... تعجب مکن .... زیرا که هر جا عشقی متولد شد ..... لاشخورهای حسادت .... کینه .... فضولی .... بر سر آن آواز مرگ سر داده اند! .... به کوری...
تو مرده ای و مرگت کوهی است که هر چه بر آن خاک می ریزم بزرگتر می شود
زیباترین جاده ها در دل سخت ترین کوها به وجود می آیند و صبورترین و مهربانترین آدمها در دل سخت ترین مشکلات
دلم یک منبع آرامش میخواهد یک کوه دلخوشی یکتو...!!