آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان
شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روز دست من گیرد و بیرون کشد از آب/ مرا
کنم هر شب برای مهر او گریه که شاید بشنود دردم ولی آهسته می گویم الهی بی خبر باشد!
رفیق دعا میکنم یه بار تو زندگیت گریه کنی اونم به خاطر شوق رسیدن به عشقت باشه
با هر کس میشه خندید... ولی!!! فقط در آغوش یک نفر میشه گریه کرد
نگذارید بچه ها گریه کنند، زیرا باران هم غنچه را تباه می کند.
یادت میفتم با گریه میخندم رو کل دنیا چشمامو می بندم
* تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی/ چو می پیچد میان شاخه هایت هوی هوی باد/ به گوشم از درختان های های گریه می آید/ مرا هم گریه می باید؛مرا هم گریه می شاید/
با صدای گریه ی ابرها جوانه ی اندوه زد خاطرات خیس خورده ای
به قیمت سفید شدن موهایم تمام شد! ولی اموختم که ناله ام سکوت باشد... گریه ام لبخند... وتنها همدمم خدا...
دلت که گرفت دیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!
دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟ یا به یک خلوت و تنهایی امن دل که تنگ است کجا باید رفت؟ پیر فرزانه مرا بانگ برآورد که این حرف نکوست ، دل که تنگ است...
حیران شده ی گریه ی پنهانی خویشم آرامشی از لحظه ی طوفانی خویشم پنهان شدی و فکر خیانت به سرم زد شرمنده ی این حالت شیطانی خویشم
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم / شیشه ها را نمی شکنم / غرورم را نمی شکنم /دلت را نمی شکنم / در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که می رسد این بغض لعنتی است!
تنهایی ات گریه ات ... دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟
اگه زندگی صد دلیل برای گریه کردن به تو نشان میدهد تو هزار دلیل برای خندیدن به او نشان بده.
بعضی ها گریه نمی کنند! اما از چشم هایشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته...
بعضی از آدم های این روزگار با گرگ بره می خورند...با چوپان گریه می کنند! مراقب باشیم...
چشم به راهم... چشم به راهِ چه چیزی؟ دختری که گل برایم می آورد ! و حرف های شیرین ... دختری که من را می بیند و می فهمد با من حرف می زند... و به من گوش می دهد... دختری که برایم گریه می کند ! و من دلم...
آدم خلیفه تنهای خدا روی زمین است امپراتوری که گاهی باید برگردد یه آخرین سلاح ش ... و سلاح او گریه است
دلشوره دارم زیاد چی به سر ما میاد اگه فردا بیاد میشه غم ها شروع رو لبامه فقط مکن ای صبح طلوع فردا شب این موقع بساط گریه جوره فردا شب این موقع خواهرت از تو دوره فردا شب این موقع سرت توی تنوره واویلا امون از این مصیبت
ستارهها نهفتم در آسمان ابری دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من . . .
باران که می بارد دلم برایت تنگت تر می شود... راه می افتم، بدون چتر، من بغض می کنم، آسمان گریه می کند !
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است