جایی نیست که زندگی باشد و عشق نباشد. در استکانهای چای، در گلدان، در انتظار گل. آنجا که از عشق خبری نیست از زندگی هم نیست.
دخترم جهان با خندههای تو معنا خواهد داشت با تو بهار که لبریز شکوفههاست دیدن دارد دخترم، چون تو هستی شمعدانیهای لب پنجره، این گونه زیبا گل کردند و عطر سیب معنا دارد با تو پدر معنا پیدا میکند و مادر بهشتی میشود
گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام است سُلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید دراین جمع که امشب در مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است
در میان همه گلهای نجیب گل مریم چیدم و در این محفل عشق با دوصد شاخه یاس مقدم پاک شما یاران را همه گل میکاریم .
لانهای ساختهاند با گل یاس سفید در فراسوی بهار، ما ترا میخوانیم تا به لطف قدمت این دل کوچک ما گل به دامن بشود در انتظاریم با گل حضور خود محفل آرای سرور ما باشید
چشم به راهم... چشم به راهِ چه چیزی؟ دختری که گل برایم می آورد ! و حرف های شیرین ... دختری که من را می بیند و می فهمد با من حرف می زند... و به من گوش می دهد... دختری که برایم گریه می کند ! و من دلم...
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد.
می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینست هنگام گل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست
گل شوی در باغ عشقم ، باغبانت می شوم در کویر داغ و سوزان ، سایبانت می شوم
ای زن چه دلفریب و چه زیبایی گویی گل شکفته ی دنیایی گل گفتمت ز گفته خجل ماندم گل را کجاست چون تو دلارایی؟
مادرم، خواستم خوشبوترین گل دنیا را برایت هدیه بیاورم، اما دیدم تو خوشبوترین گل دنیا هستی.
گل را یک روز تو را هر روز گل را تا وقت پژمردن تو را تا وقت مردن دوستت دارم
اگه دیدى پروانه رو سرت نشسته اونو نپرون من آدرس بهترین گل دنیارو بهش دادم
بعد از دیدن تو به این باور رسیدم که با یک گل هم بهار میشود... ْْْْْ
گل می رود از بستان بلبل ز چه خاموشی وقت است که دل زین غم بخراشی و بخروشی
قرارمان همین بهار زیر شکوفههای شعر آنجا که واژهها برای تو گل میکنند آنجا که حرفهای زمین افتادهام دوباره سبز میشوند وَ دستهای عاشقمان گره در کار سبزهها میاندازند قرارمان زیر چشمهای تو آنجا که شعر نم نم شروع میشود
یک شاخه گل چه کارها که با یک زن نمیکند یک شاخه گل زورش خیلی زیاد است تمام زخم های زنها را خوب میکند تمام غصه هایش را پاک میکند عطر گل تمام وجودش را میگیرد خستگی هایش را میبرد یک شاخه گل آنقدر زورش زیاد است که تمام زن...
از ماه بگویم؟ پیشترها گفته اند از گل؟ آه … یا من دیر شاعر شده ام یا تو بیش از حد زیبایی
بوی عطرت که شنفتم به لبم جان آمد منم آن گل که نچیدی و زمستان آمد...
گل را مبرید پیش من نام با حسن وجود آن گل اندام
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما...
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن خیس و خسته به خانه بیا نمی خواهم شاعر باشی ، باران باش همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست چه سرخ چه سبز چه غنچه ....
گذشٖتم از تو که ای گل، چو عمر من گذرانی به کام من که نماندی، به کام ِ خویش بمانی
آنچه نایاب اسٖت در عالم و ماست ورنه در گلزار هستی و نایاب نیست