دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
شالت به ضربِ باد می رقصید /کاجِ پُرآوارم زمین می خورد /شالم به دورِ درد می پیچید /«من دوستت دارم» زمین می خورد...«آرمان پرناک»...
عقربه ها همیشه از تو عقب ترندهنوز هم در دهانتالفبای زندگی،مزه ی کودکانگی دارد...«آرمان پرناک»...
دخمه را اشتباه می گردمیک نِساکِش جنازه ام را بردحالِ روحم هوای سم داردبادِ سرگیجه، مغزِ روحم خورد...«آرمان پرناک»...
می توان دیدمی توان شنیدنقابِ افتاده ی شب رادر یک نگاه پنجره...«آرمان پرناک»...
یکبار دیگربه آینه نگاه کنصورت مسئله آنقدرهم پیچیده نیست...«آرمان پرناک»...
درونِ چشمانِ دریایی ات /سالهاست دو صیاد در سکون /با قلبشان /به هم دست تکان می دهند /پس /کی خبر از صید خواهد شد؟«آرمان پرناک»...
در سرم قارقار می چرخدمسلخی در تمامِ تن برپاستحالِ سربازِ روی مین دارمکه خبردار می شود باباست...«آرمان پرناک»...
و چگونه نشان دهمدردهای کوهمندم رابه چشمانی که دشت می بینند!!من،نقطه ای درد و دور .«آرمان پرناک»...
در دلمآوایی ست که تنهابه احترام تو بر می خیزددروغ نمی گویمبا همان لهجه ی چشمانتکافیست صدایش زنی: زندگی ...آرمان پرناک...
پلک هایم /دمادم /روی مین ها پا می گذارند /در گلویم /هزار کبوترِ تیرخورده /هزار کبوتر بی پر /هوای پرکشیدن دارند...آرمان پرناک...
حرص نخور قندم !فنجانِ زندگی,قهوه تر از آنست که بخواهیمزّه بپرانی !!آرمان پرناک...
بی تابِ طرد ِ درد ِ خودم بودم / بی تاب ِ درد ِ طرد ِ خودم هستم /بر دست ِ پینه بسته ی من, اجبار ... /دیوار و قاب ِ قدّ خودم هستم /آرمان پرناک...
تردید بادکنکی ست نخ به شاخه ی ایمان دیر یا زود باد یا شاخه یکی از تردید می جنبد آرمان پرناک...
خیلی تکاندمش /راک /تازه خوابش برد /جاده را پوشیده ام برای تو /با همان کلاهِ شلوغِ شهر بر سر /و شالِ حیران بر گردن /دارم می آیم......
در گوشه ی چشممطلوع و غروب آفتاب همبه هم رسیده اندمنکه دو پای زمان دارمپسچرا به تو نمی رسم ...«آرمان پرناک»...
می خواهم صادق باشمآغوشتآنقدر زندگی ستکه احساسِ مرگ میکنم ...آرمان پرناک...
شمع بی تاب تر از من سَرِ پایان داردکاش پایان بپذیرد غمِ دوری امّا ...«آرمان پرناک»...
در سینوسِ صفرِ خاکاسیرست رودخانهماهی هاجوابِ سلامِ آب را نمی دهند،کمی اکالیپتوس لطفاً !!«آرمان پرناک »...
با دوچرخِ گوش ات /تمامِ کوچه پس کوچه های پُرچانه را دور زدی /یکبار /یکبار از بن بستِ صافِ سکوتم گذر کن !...«آرمان پرناک»...
انقدر مپرس /چرا هیچگاه /عکسمان رنگی نمیشود /کمی به آسمان بیاندیش« آرمان پرناک»...
چقدر دیگر بایدپله های مرگ از تنم بالا روندتا به زنگِ زندگی برسند؟«آرمان پرناک»...
ای سینمای محوِ تماشای زندگیاربابِ حلقه های تو از دار خسته است...«آرمان پرناک»...
گربه ام پایِ حوضِ نقّاشی /رفته تا دستِ گل به آب دهد...«آرمان پرناک»...
از خاطراتِ روزِ مبادا شنیده ای؟ای بالِ خیس بُرده به تاراج، با توأم !«آرمان پرناک»...
شاید شکسته دنده و دندان و دل کبود ...باجی نمی دهم به شغالانِ شبهِ شیر !!«آرمان پرناک»...
زنگِ تفریح شام آخر بود /نیمکت، جلجتای محبوبش ...«آرمان پرناک»...
بانوی اساطیری!کجای قصه ی بی چترمگم شده ایکه هیچگاه به چشم نمی خوری ؟ ...«آرمان پرناک»...
سرما، حیاتِ باغ نمی خواهدجنگل به جز کلاغ نمی خواهد...«آرمان پرناک»...
من مترسک، من گُنه کاری که جرمش عاشقی ست / دوست دارم گندمت را، دار سویم می رود...«آرمان پرناک»...
پلکی بزن فانوس دریایی /آتش بکش کابوس قایق را ...«آرمان پرناک»...
ابری که چشمان مرا باراند / از گوشه ی چشم تو پیدا بود...«آرمان پرناک»...
خداحافظ شب های روشنخداحافظ ناستنکای منپیوند با جدایی،سهم من از دنیا بود ...«آرمان پرناک»...
کلاهِ پشمیِ صیادیاجنگلی که درجای خالی درختانش نشسته است؟برای پرنده ایکه از آسمانِ مجازیکوچ کرده، کدام را می توانآشیان گزید؟«آرمان پرناک»...
هر چه می کشماز قلبم،این پیپِ خجالتی استکه حرف ها راآنقدر در دهان خود نگه می داردتا دود شوند«آرمان پرناک»...
دورِ میزِ تنهایی نشسته ایممنوخاطرات تودعایی برایمان بخواندعایی برای شمع هاکه تکلیفشان روشن شود«آرمان پرناک»...
از وقتی رفتی شهر شلوغ تر شده است هر روز با تنهاییِ جدیدی تصادف می کنمو تنهاتر می شومخیابان ها دیگرمحلِ تسلیتِ قدم هایم شده اندخسته اماز حجمِ این همه خالی خسته امخودم را در خاطراتخاک می کنمخاطرات را در خودم.«آرمان پرناک»...
درشتِ درشت نوشته بود:- چراغ خاموش،زندگی کنید -ریز ریز نزدیکش شدمبرایش دست تکان دادمراننده،مرگ بود «آرمان پرناک»...
زندگی،قطاری بود بدون توقفکه از پشتِ هر پنجره اشجنازه ای شبیه منبرای منِ منتظردست تکان می داد ...«آرمان پرناک»...
جای زمستانِ اخوانجای کتک خوردنِ پرچم از طوفانجای تکان های یک جیبِ خالیجای تنهاییِ تمامِ آدم هاپُست میدهدسربازی که حکم زنده بودنشبه شهادتِ پوتین های پاره بسته است«آرمان پرناک»...
یک آستینم دیریک آستینم دور...خیاط باشی!این چه لباسی بود برایم دوختی !؟«آرمان پرناک»...
هر چه می گردمپیدایش نمی کنمگمانم آسمان منزیرِ بالِ پرنده ی مرگپنهان است«آرمان پرناک»...
چاره ای نبودزندگیچاهی بودکه بایددر من می افتاد«آرمان پرناک»...
هر روز که می گذردشاخ و برگ بیشتری می دهد.تنهایی امدارد به دیوار همسایه می رسد...«آرمان پرناک»...
دیرستدیگر دیرستسینه ی آسمانم مچاله شد...پرنده ی خوشبختی!دیر به پرواز درآمدی«آرمان پرناک»...
تو هم /خودت را خالی کن /ماشه را بچکان، آسمان! /این سربازِ زندگی /بارها بدرد خورده است /راحت باش! /این صحنه را /فقط مرزهای دور /می بینند.... /آرمان پرناک...
قسمت نبود سیب بگوییم پای هم ☘︎ ☘︎دنیا برای عکس دوتایی حسود بود ☘︎ ☘︎ آرمان پرناک...
خورشید را تار می دیدعنکبوتگمان کرد پیامبر است☘︎ ☘︎ آرمان پرناک...
آسمان هم به اشکِ چترها ایمان آوردچشمانت به چشمانم نه !! ☘︎ ☘︎ آرمان پرناک...
☘︎ می خواهم صادق باشمآغوشت آنقدر زندگی ستکه احساسِ مرگ می کنم ... ☘︎آرمان پرناک...
نه ! /اینطوری نمی شود ، /نه ! /باید /کوله ی خالیِ سنگینم را /بار دیگر بگردم /مگر می شود کسی که دوستش داری /برای شب های سردِ پادگان /روزهای گرمی نبافته باشد؟! /آرمان پرناک...