شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
دخیلِ بسته به ناممکن!شریکِ شاخه ی بی میوه!عروس و همسرِ یک بی سر!اگر به عهدِ خودت هستیبزن کنار سکوتت رافروغِ رابطه می خواهم...«آرمان پرناک»...
دو قطره اشک؟ نه بالاتردو رودِ اشک؟ نه بالاتردو چشمه اشک؟ نه بالاتربیا به کوهِ غم انگیزتبه چشمِ تشنه ی آزادیبُلندقلّه ی کوتاهم! ...«آرمان پرناک»...
بزن به گوشِ زئوسِ غمعزیزِ ابرِ اساطیری!بزن که زخم فراوان استولی تو زخمِ شفایم باشپلنگ را مُتبرّک کنبه پنجه های خودت، ماهم! ...«آرمان پرناک»...
هنوز پایِ رسیدن هست؟هنوز سفره ی ما خالی ست؟به چشمِ آینه ها هر شبشروعِ سوره ی تکویریم؟بِکِش هجای غمت را کهبرای درد و دلت، چاهم...«آرمان پرناک»...
بخواب خرسِ دهان گَس کهعسل به مزّه ی جنگل نیستغمی رسیده به کندوهاکه کَنده ریشه ی جنگل راپیازدارِ خودت باش وکِرختِ فصلِ زمستانی«آرمان پرناک»...
زبانِ زنده ی من خون ستهدف بگیر و بزن حرفیکه در تفنگ نمی گنجدسپس به رسمِ ادب، دَرجابِکِش دو ابرِ فراموشیبه رویِ تخته ی بارانی«آرمان پرناک»...
به دهخدای سرم سوگندهنوز عشقِ قلم دارمشکسته وار مرا بنویسبه زورِ قافیه شعرم کنبه استعاره ی جبر و بهجناسِ تامِ رضاخانی«آرمان پرناک»...
پریده توی گلوگاهمجناغِ پنجره ی شادیاگر که مجلسِ رقصی نیستبه توپِ سرفه ی من خو کنببخش تحفه ی خشکم راعروسِ خسته ی طهرانی«آرمان پرناک»...
کدام حاشیه بنشینمکه بابِ میلِ تبر باشدزمینِ شانه ی من خالیستکجاست خانه ی ابراهیمبگو که زلزله در پیش استاگر که دست نجنبانی«آرمان پرناک»...
دیگر اُمیدِ زنده شدن نیستعیسا بخوان دعای فراموشی...«آرمان پرناک»...
اگر که لهجه ی غم دارم،گلوله توی تنم دارم،بساطِ خون و قلم دارم،ببین که خوابِ کفن دیده!«آرمان پرناک»...
به توپِ حادثه بَر خوردمبه توپِ حادثه بُر خوردمورق شدم به: «شُدن»، «باید»شبیهِ مجلسِ توپیده «آرمان پرناک»...
بارهامثل روداز خود خزیده امسنگ به سنگماهی به ماهیاما نهایتآنچه با من مانددر خود خزیدن بود...«آرمان پرناک»...
بین غم و غمروی بندِ لبخندعصاباید تعادلی بسازدبرای چاپلینِ بندبازبرای لب های مردم«آرمان پرناک»...
چون کبوتریکه ببیند ناگهاندستی در جیب می رودپریدم، ذوق کردمبرای آن خرده لبخند«آرمان پرناک»...
از سفیدی به سیاهیاز سیاهی به سفیدیآسمانماری است که پیوستهپوست می اندازد...«آرمان پرناک»...
آرزویم است مادرآرزویم است برف ها رااز سرت دورِ دور کنممو به مو«آرمان پرناک»...
غمت کشیده رُسَم را خوبتو مینِ کاشتنی بودیکه تکه های دلم شاهدعزیز و خواستنی بودی...«آرمان پرناک»...
علاجِ واقعه من بودمکه قبل و بعدِ خطر مُردمبرای بدرقه ات تا دربرای ساکِ سفر مُردم«آرمان پرناک»...
و درد، آینه ای بود ودو ابرِ تشنه ی باریدنچقدر شیشه شکستم منچقدر شکل تو دیدم من«آرمان پرناک»...
ماه پیشانی!بدوزستاره های مرابه شالت، پیراهنت، دامنتو امضا بزن لبخندت راپای لب های این شعر!«آرمان پرناک»...
تو زیباییو کاش بدانیلمسِ لطیفِ حقیقت رااز دست های یک روشندل...«آرمان پرناک»...
برگردان سرت راماه پیشانی!مننخ به نخمی کشم غمت رامو به موبند به بندِ انگشتانم«آرمان پرناک»...
برگردان سرت راماه پیشانی!ونگوگ غمت را می کشدبستری شدن در چشم های توآرزوی هر پنجره ی مجنونی ست«آرمان پرناک»...
پاشیده بر صورتشاسیدی تاریککه پوشیه می زندحتی بر باورش...«آرمان پرناک»...
بر نمی گرداند سرش راحتی آنکه آشناصدایش می کند«آرمان پرناک»...
گاهی شبیه قلبگاهی شبیه بغلو گاهی شبیه قلاب !ابرهای اتاقمبلد شده اند به هر شکلیبدل شوند...«آرمان پرناک»...
اُقیانوسچشم هایت بودکه تُنگ را ماهی می کردماهی شدم اماراهیِ لوله های نفت...«آرمان پرناک»...
می بینی؟هیچکسدیوارِ ما را ورق نمی زنددخترک!کاش کبریتی مانده بودمی شد نصفش کردیکی برای شب های نفتی اتیکی برای کتابِ تاریکِ من...«آرمان پرناک»...
یک دست کم بوداز جیب های خاکدست هایی دیگر در آورد درختبرای نوشتن از ردپای منجمدبرای نوشتن از دو پای منجمدبرای نوشتن از دو دستِ منجمدبرای نوشتن از دهانِ منجمدبرای نوشتن از جنگلی بدونِ سر...«آرمان پرناک»...
یک دست کم بوددست هایی دیگر در آوردبرای دستگیری از بادبادک هابرای دستگیری از بادبادک هابرای دستگیری از بادبادک هابرای دستگیری از بادبادک هاو برای تکان دادنِ بادها!«آرمان پرناک»...
پلک میزنمکانال میزنمپلک میزنممگر به من استچه روشن باشد چه خاموشتلویزیونتصویرِ تو را قاب می گیرد«آرمان پرناک»...
دست خودم نیستکه دست های کوتاهِ منبلند بلندخوابِ شانه ات می بینند...«آرمان پرناک»...
بر دامنِ خلیجِ جدایی نمک بریز /ای انعکاسِ ماهِ محالات، با توأم !«آرمان پرناک»...
تانک های سکوت پُر بودند /در اتاقی که فکر مُردن داشت ...«آرمان پرناک»...
ماسکاسکناسلباس کهنهکمد خاطراتت را دقیق تر بگردشاید لبخندی نو پیدا کردی«آرمان پرناک»...
در گلویمهزار کبوترِ تیرخوردههزار کبوتر بی پرهوای پر کشیدن دارند«آرمان پرناک»...
ناشتای ناشتابه در فکر می کنمبرف می بارد برفآن بیرونبرج های بلندیسر زیرِ برف کرده اند...«آرمان پرناک»...
مرا به پلّه ی اوّل نبر، حرامم کن! /دوباره نیش بزن مارِ من، تمامم کن...«آرمان پرناک»...
شناسنامه ی این آسمان پُر از مرگ است /حواسِ پنجره را پرتِ هر مُراد نکن«آرمان پرناک»...
پشتِ هر پنجره ی خیسِ جهان می بینم:یک قطارم که فقط کوپه ی خالی دارم ...«آرمان پرناک»...
روی دفتر، لای دفتر، پشت دفتر، پس کجاست؟ /شاخه گل های سرودن: «عین و شین و قاف» کو؟؟«آرمان پرناک»...
به اتحاد مزدوج فکر می کنم /به دو خطِ موازیِ دیگر بر پیشانی /و به جیب هایی پر از دست گرمی های توخالی... /«آرمان پرناک»...
شعری رسیده جای غم انگیزشپاییز و برگ های گلاویزش...«آرمان پرناک»...
گوش ها سردِ صحبتِ با اوحرف هایش همیشه کر بودندشنبه تا شنبه هم کلاسی هاش:سیزده ماهِ در به در بودند...«آرمان پرناک»...
تا به خودت می آییگلادیاتوری هستیکه تنها تصویرِ مقابلششست های برگشته استو مانند دیروزامروز همتماشاگران آمفی تئاتربرای کشته شدنت دست خواهند زد...«آرمان پرناک»...
پاروی روی موجِ تنهایی /از هر طرف بازیچه ی درد است...«آرمان پرناک»...
امروزکه به خود می نگری،نه نامتنه سن و سالت را می دانیو تنها بخشِ معلومِ هویت ات،خونی است که پیوستهاز تنتبیرونمی ریزد ...«آرمان پرناک»...
من به خالت دین عوض کردم تو ای هندوتبارشک «به فانوسم نکن» تا کورسویم می رود«آرمان پرناک»...
کدام قانون ؟کدام محکمه ؟مثل شبروشن استکودکی ام راکشته اند..«آرمان پرناک»...