پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قابل نداشتقلبمعادت دارد اصلاًبه سنگ خوردن و تپیدنرودِ روزهای غمبارم راضی ام به رضایِ خشم شما«آرمان پرناک»...
مثلِ برگِ خیسِ چسبیده به سنگدر آغوش گرفتمتبه اختیار خود یا به اختیار خودو تو مدام در تلاشیبرای پس زدناما باید بدانییک رودیک دنیاپشت من است«آرمان پرناک»...
رودخانه ی بزرگشبیه به رد یک زخم کهنه شده بود...رودخانه ای که طی قرن هاشکل گرفته بوداکنون شبیه لحافِ چهل تکه ترک خورده ایاز سنگ و علفِ هرز بود...جین هارپر/خشکسالی...
اختیار با من است:مجبورم مرگ راتازه تر زندگی کنممانند سیاهپوستی در رودخانهکه هر چه پوستش را می شویدسیاه تر از دیروز می شود ...آرمان پرناک...
در سینوسِ صفرِ خاکاسیرست رودخانهماهی هاجوابِ سلامِ آب را نمی دهند،کمی اکالیپتوس لطفاً !!«آرمان پرناک »...
دلتنگمدل تنگ کوهستان،صخره،برف،یخ،رودخانه،دل تنگ تو ای همنورد،دل تنگ خدا که چقدر به من نزدیک است..صدایم کن ..جانم بده تا جان دهم برایت...
تو را نمیتوان نوشتچرا که مثل رودخانهای طولانی در جریانیو همزمان که آفتاببر پاهایت طلوع میکنددر سرت غروب کردهاست.تو را نمیتوان نوشتتو زیباییو این هیچ ربطی به زیباییات نداردحرف نمیزنیچرا که میدانییک پرنده وقتی حرف میزند انسان استوقتی سکوت میکند، آسمان...
زیباییهمچون پراکندگی یک ایل در کوهستانهمچون گذر یک رودخانهزیباییهمچون قایقی در غروب یک دریاهمچون قطاری در عمق سبز یک درهزیباییهمچون رقص دود سیگار_در زیبایی اترفتنی نهفته است_...
مثلِ کهنه برفهایِمانده تا مردادروی قله ها....سردمپایِ من نمان برو ماهیمن به رودخانه برنمیگردم.......
ای رودِ عطرافشان و خوشبومی آیی از آن جنگلِ کاج، گُل های آن کوهدر خود نشانِ راستی و روشنی را می کشانیهر روز خورشیدِ سحر در تو روان استهر شب برای ماه شعری می سراییتو شادیِ روحِ خداییاز آسمان ها آمدی، از قلّه ی کوهبا خود نشاط و زندگی رااز مرزِ شب ها می بری تا سینه ی دشتتا وقتِ گُلگشتبا بادها می خوانی از دورآوازی از نورآوایی از شورچون قایقی بر چینِ دریا می نشینیگهواره ی خود را به دریا می نشانیدر ساحلِ هور...
هیچ کس دو بار در یک رودخانه قدم نمی گذارد، چرا که آن رودخانه یکسان نیست و او نیز همان آدم نیست....
زلال که باشی سنگ های کف رودخانه ات را می بینند و برمی دارند و نشانه میروند درست سمت خودت رسم دنیای امروز ما چنین است... ....
یک فلاسک چای و یک رودخانه که اعتماد به نفسش از دریا بیشتر استو تنها یک دوربین ، تنها برای اینکه گرفته باشمت یک سکانس در آغوشم …اینست تمام دغدغه های مردی که عاشق همسرش است!...
اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد،صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد.. آرامش، رهایی از طوفان نیست!بلکه آرام زندگی کردن در میان طوفان است...به همین دلیل : بهشت مکان نیست، زمانی است که زیبا فکر میکنی... وجهنم هم مکان نیست!زمانیست که افکارت دنیایت را به آتش کشیده اند......
رودخانه خشک شدو ماهیان مردندسنگها اماحمام آفتاب گرفتند!...
اجنه های رودخانهسنجاقم کردندوگرنه ماوایم دریابود...
رودخانه است راهش دهید...راهی به دریایش دهید...مستانه و طوفانی است...راهی به دنیایش دهید....
هرچه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم /ما از تو به غیر تو نداریم تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده /صد بار اگر علقمه را فتح کنم هر بار دوباره تشنه برمیگردم/ کس پیش تو دم ز زور بازو نزند کو آنکه مقابل او زانو نزند/لب تشنه ز علقمه گذشتی آری دریا به رودخانه رو نزند...