پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پدر!روزت رسید و من ندارمت......
بخند که صدای زن همیشه بغض و گریه نیست...
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
نیامدی...زمستان شد!زمستان ماند!نبودنت طولانی ترین فصل است...
امشب شب تولد من استولی چیزی برای ترکاندن ندارمجز بغض عزیز...
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنممثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت...
بغض تو گلوته و لبخند رو لبت.. ازین تراژدی سخت تر مگه هست؟...
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر...
برایت گریه تجویز می کنمبغض تمام گلویت را گرفته است......
من پر از دردم ولی کو شانه ای تا سر نهم؟بغض امانم را بریده،شانه می خواهم رفیق...
در گلویم گیر کردهزخم یک بغض غریب......
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قمبغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم...
برای دیگران بودی برای دیگران ماندی و من با بغض میگویم لیاقتم را نداشت ......
گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد...
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بودکنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم دردشانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!...
بسته راه نفسم بغض و دلم شعلهور استچون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی...
محبوب من!شما نباشید،همهی بغضهای جهاندر گلوی من است......
بغض کنیاشکت درنیادمثل این میمونه رعد و برق بزنهبارون نیاد......
غم آخر بودرفتنت...
به تنگ آمد دلشترکید...... انار...
بعضی وقتا،شریک تمام خاطراتت تو زندگیفقط یه شماره خاموشه......
داری گریه میکنی ؟+نه . حساسیت دارم به چی؟+به نبودنش...
چه آرزوها که ...داشتم من و دیگر ندارم!...
محبوب منتو نباشی تمام بغض های جهاندر گلوی من است......
رفتمکه او را ببینمآنها را دیدم...!!...
ذوق اولین بغلزود فراموش میشهولی بغض آخرین بغلهیچ وقت فراموش نمیشه...
فردای بدون هم شدن نزدیک است...
همه حرفات یادم رفتهجز اونجا که گفتیحتی اگه تو بخوای بری من نمیذارم...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
عشق آن بغض عجیبی ستکه از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد......
هیچ چیز بدتر از این نیست که با دل تنگ سفر کنی...
از کنارت میروممرگ دلم یعنی همینعاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود...
تو مگر در به دری خانه نداری ای بغضهمه شب/ سرزده مهمان گلویم هستی؟!...
خدایا...گشایشی ایجاد کنبرای دلهایی کهبا بغض صدایت میزنند......
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده امبعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام...
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس......
هزار و یک شبخیال بافتماز تویی که یک شبنداشتمت!...
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردمتحمل می رود اما شب غم سر نمی آید...
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
پدر آه کشیدمادر گریستمن...از تکه های بغض آویزانم!...
من صبورم اما !آه...این بغض گرانصبر چه میداند چیست......
هوای پنج شنبه هاهمیشهآلوده ی جای خالی خیلی هاست......
حال من حال مریضی است که در کشتن اودرد و درمان و طبیبش همه همدست شدند!...
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدارتا دست خداحافظی اش را بفشارم...
هوای تو چگونه است؟در من امشبیکی دنبال چتر می گردد!...
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گریدپر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد...
تو را با غیر می بینمصدایم در نمی آید...
حالمون بدهاحوالمون بدهاقبالمون بده......
خواب چشمهایت رامیبینماشکم دربیداری میریزد...