پدر! روزت رسید و من ندارمت...
بخند که صدای زن همیشه بغض و گریه نیست
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیدانستم
نیامدی... زمستان شد! زمستان ماند! نبودنت طولانی ترین فصل است
امشب شب تولد من است ولی چیزی برای ترکاندن ندارم جز بغض عزیز
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنم مثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت
بغض تو گلوته و لبخند رو لبت.. ازین تراژدی سخت تر مگه هست؟
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر
برایت گریه تجویز می کنم بغض تمام گلویت را گرفته است...
من پر از دردم ولی کو شانه ای تا سر نهم؟ بغض امانم را بریده،شانه می خواهم رفیق
در گلویم گیر کرده زخم یک بغض غریب...
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
برای دیگران بودی برای دیگران ماندی و من با بغض میگویم لیاقتم را نداشت ...
گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
بسته راه نفسم بغض و دلم شعلهور است چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی
محبوب من! شما نباشید، همهی بغضهای جهان در گلوی من است...
بغض کنی اشکت درنیاد مثل این میمونه رعد و برق بزنه بارون نیاد...
غم آخر بود رفتنت
به تنگ آمد دلش ترکید...... انار
بعضی وقتا، شریک تمام خاطراتت تو زندگی فقط یه شماره خاموشه...
داری گریه میکنی ؟ +نه . حساسیت دارم به چی؟ +به نبودنش
چه آرزوها که ... داشتم من و دیگر ندارم!