یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
لاف عشق و گله از یار ؟!زهی لاف دروغ !عشقبازان چنین مستحق هجرانند.........
چه زیبا میشد این دنیا اگر شاه و گدا کم بود اگر بر زخم هر قلبی همان اندازه مرهم بود چه زیبا میشد این دنیا اگر دستی بگیرد دست اگر قدری محبت را به ناف زندگانی بست چه زیبا میشد این دنیا کمی هم با وفا باشیم نباشد روزگاری که نمک بر زخم هم پاشیم چه زیبا ...
گفتی ز سرت فکر مرا بیرون کن! جانا / سرم از فکر تو خالیستدلم را چه کنم...؟...
فرق زیادی هست بین کسی که در قله به دنیا اومده و کسی که کوه را بالا رفته تا به قله رسیده...
زیبایی به معنای داشتن صورت زیبا نیست.بلکه به معنای داشتنذهن، قلب و روح زیبا است....
تو از فصل پاییز زیبا تریمن از فصل پاییز تنهاترم...
گاهی باید رها کرد /باید نداشت/ باید نخواست / باید گریخت از انتظاراتی که آدم را پیر میکند و دردهایی که آدم را شکسته می کند......
عاشقت بودمولی ناجور سوزاندی مرانقره داغش میکنم دل را اگر یادت کند...
آشکارا نهان کنم تا چند؟دوست میدارمت به بانگ بلند...
عزیزم چه زیبا اجرا میکنیخط به خط تمام گفته هایم راخواسته هایم راهه !!!!!امابرای دیگری!...
ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺁﻣﺪ !ﺑﺎﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ؟ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺩﻟﺶ …...ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﻪ ﯾﮏ ﻃﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺎﻡﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ﻏﺮﻭﺭﺵ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻋﺪﻝ ﮐﺠﺎﺳﺖ …ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﺰﻩ ﻓﻘﺮ ﻓﻘﻂ ﻭﺳﻂ ﺳﻔﺮﻩ ﻣﺎﺳﺖ؟ﻭﭼﺮﺍ ﻭ ﭼﺮﺍﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ!!!ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﭘﺪﺭ …ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ !ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮ ﮐﺮﺩ ........
مهربان باششاید فردایی نباشد...
پری کوچک غمگینیکه شب از یک بوسه می میرد/ و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد......
با تو خواهم ماند.با تو خواهم خواند.و تو را در بهت آفتابی ات خواهم بوسیداگر ابرها بگذارند...!...
* دوستت دارم*مثل اولین حس گرم لمس دستانتهمانقدر آرام...همانقدر شرمگین...و همانقدر پر شور...من تو را تا به ابد همانقدر بی نظیر دوست خواهم داشت......
می خواستم پر واکنی در منآبی ندیدی آسمانم را ......
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست...
بازکرد/دکمه هایشرا ماه/درون شب گم شدیم...
ما را به دعا کاش فراموش نسازند...
رفتیم و داغ دل ما به دل روزگار ؟ هه! رفتیم و داغ دل ما به هیچ کس نماند...
آدمهای تمام شده را دیگر از نو شروع نکن...نه آنها مثل قبل خواهند بود نه تو ...نه حتی رابطه تان...
گاهی فراموشش بکنگاهی به دور از هر خیالمقصد کجا...؟یا کیستی...؟گاهی بخند و بیخیال...
سطح توقعم رو از بقیه آوردم پایین به جاش سطح تحملم رو بردم بالا...
تو مثل باران هستیبارانی که به زندگی کویری من جان بخشید...
دلم در دست او گیر است، خودم از دست او دلگیرعجب دنیای بیرحمی، دلم گیر است و دلگیرم...
خوشا سکوت؛ فنجان قهوه، میز. خوشا نشستن چون مرغ دریایی به تنهایی که بر چوبکی بال می گشاید...
نه از سرم می افتی نه از چشممکجای دلم نشسته ای که جایت اینقدر امن است...
افکارت را زیبا کن. زندگی به اندازه فکرهای تو زیبا میشود....
دخترم جهان با خندههای تو معنا خواهد داشتبا تو بهار که لبریز شکوفههاست دیدن دارددخترم، چون تو هستی شمعدانیهای لب پنجره، این گونه زیبا گل کردند و عطر سیب معنا داردبا تو پدر معنا پیدا میکند و مادر بهشتی میشود...
- خاورمیانه را به تقلیدِ چشمان شرقیِ تو ساخته اندپرالتهاب ..اندوهگین ..خسته ..زیبا.........
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
دوستت دارمهمان قدر که نمیگویم !همان قدر که نمیدانی !همان قدر که نمی آیی...
میتوان زیبا زیستنه چنان سخت که از عاطفه دلگیرشویمنه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوبلحظه ها میگذرندگرم باشیم پرازفکر و امیدعشق باشیم وسراسرخورشیدزندگی همهمه مبهمی از ردشدن خاطره هاستهرکجاخندیدیم هرکجاخنداندیمزندگانی آنجاستبی خیال همه تلخی ها...
همیشه دلم خواسته بدانملحظههای تو بی منچطور میگذرد؟وقتی نگاهت میافتد به برگ.....به شاخه........به پوست درخت......وقتی بوی پرتقال میپیچدوقتی باران تنها تو را خیس میکند!وقتی با صدایی برمیگردی..... پشت سرت ......من نیستم !...
شب وقتی زیبا است که بدانییک نفر، یک جایی از این دنیابا تصویرسازی آغوش تو به خواب رفته استو چه زیباتر میشود وقتی که آن یک نفرهمانی باشد که تو هم هرشبدر خیال خودت در آغوشش میگیری...
زیبا سفر به خیر ولی زودتر بیا دارم در انتظار تو دیوانه می شوم یا تو به خاطر دل من زودتر بیا یا من به خاطر تو از این شهر می روم...
هر درخت می تونهیه بهانه باشهتا شاید این دنیادوباره زیبا شه...
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی بیاکه صاف شود این هوای بارانی...
زیبا تو که با مژت یه دنیا رو مات می کنی یه دنیا رو قربونی چشمک چشمات می کنی تو که اگه کسی نخواد با تو مث آینه باشه با داغی لحن نگات اون و مجازات می کنی...
ﭘﺮ ﻧﻘﺶ ﺗﺮ ازﻓﺮﺵ ﺩِﻟﻢ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖﺍﺯ ﺑَﺲ ﮐﻪ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﻩ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ... ...
نامت شنومدل ز فرح زنده شود...
اگر دارید به زبان بیاورید! که بازى نمیکنید، از باختن با اشارهمیخواهید بفهمانید واقعاً دارید و به زبان نمى آورید. از راه میرسد که تکه کلامش استمى آید، مى گوید، مى برد دلش را و شما میمانید و هایى که در عطر پیراهنش جا مانده است......
زنی را دیدم که سفید می پوشیدو سیاه زندگی می کرد شطرنج بازِ ماهری بود!...
میدانم شبی تاریک در پی است ،من به چراغ نامت محتاجم...طوفانهایی سر چهار راهها ایستادهاند وانتظار مرا میکشند ومن به زورق نامت محتاجم...
رنج فراق هست و امید وصال نیستاین هست و نیستکاش کهزیر و زبر شود......
دلم هوایتو داردهوای زمزمه ات.....
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شودحال من از تو شودوز غیر تو هر جا سخن آید به میانخاطر به هزار پراکنده شود...
ای که نزدیکتراز جانی و پنهان ز نگه...هجر توخوشترم آید ز وصال دگران.......
دلم تنگ استدلم می سوزد از باغی که میسوزدنه دیدارینه بیدارینه دستی از سر یاریمرا آشفته می داردچنین آشفته بازاری...
گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است آتش افروزم و شرح شب هجران گویم شب بخیر...