جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
شبها که درخشنده چشمِ ستارهبر امواج میلغزدآرام میشومگویی هزار چراغ در دلِ او آرمیده استدریا نگاه میکند مرا، لبخند میزندامّا از هیچ کجا کلامی نمیآیدگویی جهان جامهی سردِ یخی به بَر کرده وآتشی در آبِ منجمد افروخته ...آه! دریا! من ایستادهامدر خیزابِ تصاویرِ سایههااینک ستارهای بفرست از دلِ امواجتا مرا به آسمان بَرَدتا به شاخهای سبز، ستاره آویزمو بادِ نقرهایدوباره به گوشِ خیالمترانهای خوانَد...
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتآنچه در خواب نرفت چشم من و یاد تو بود...
شب دقیقا از اون جایی شروع میشه که چشاتو میبندی...
شب ها آرامشی دارنداز جنس خداپروردگارت هموارهبا تو همراه استامشب از همان شب هایی ست که برایت یکشب بخیر خدایی آرزو کردم...️️️...
شب که آرام تر از پلک تو را می بندمدر دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست...
عشق یعنیچون خورشید تابیدن بر شب های دوستو چون برف ذوب شدن بر غم های دوست...
هر شبمرور میکنم تو رااشک می ریزم،صدایت میکنمتو_نمی_آییو دوباره در آلاچیق دنج تنهاییکز کرده و آرام می میرم!!!و باز دوباره فرداسراغت را می گیرم......
مثل شب های دگر باز به هم خیره شدندبرکه و ماه ، ولی از سر بی حوصلگی...
و پاییز در انتظار زمستان بودو شب در انتظار روز و عشق در انتظار عشق.....
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم راشمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را...
حالا دیدی ؟ پاییز هم تمام شد ، یلدا هم گذشت ...زمستان هم تمام میشود ، هیچ چیز پایدار نیست !اما دلی که تنگ باشد ، همش به دنبال بهانه میگردد که دل تنگیاش را با یک فصل یا یک شب توجیه کند !اینها تقصیر هیچ کس نیست ...مشکل دل هایمان است که زود به زود و برای کسانی تنگ میشود که خیلی هایشان لیاقت این دلتنگی را ندارند !...
دست در زلف تو بردم که شب آغاز شودحیف ! یلدای من این بار نشد طولانی...
یلدا شب چشمان توستیک عمر نگاهت کنموقت کم می آورم...
در شب توفان غم،آرام بودن مشکل استمن لبالب آهام اما لبگشودن مشکل است...
گُل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایمچراغ از خندهات گیرم که راه صبح بگشایم...
یلدا را با یکی مثل تو می خواهم وگرنه بلندی و کوتاهی شب هایش بیخ ریش ماه های دیگر ...!....
حتی طولانی ترین شب نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان میرسد،حتی اگر به بلندای یلدا باشد.بیدار و امیدوار باشخورشیدی در راه است. یلدا مبارک...
یلدای چشم های تو برفی ترین شب استیلدای چشم های تو طوفان میآوردامشب تمام وسوسه ها در نگاه توستابلیس هم به دین تو ایمان می آورد...
در یلداهای بی نهایت هر روزمانآنقدر به دنبالآرزوهای گم شده خودمان گشتیمکه روزهایمانبه کوتاهی نگاهمان شدآرزویم ماندگاری یلدادر نگاهت است؛نه فقط در شب هایت...
شب ها چشمم را نه،یادت را می بندم،و به خواب نه،به تو خواهم رفت...️️️...
بعدا؟بعدا وجود ندارهبعدا چای سرد میشهبعدا روز شب میشهبعدا علاقه از بین میرهبعدا ادم پیر میشهبعدا زندگی تموم میشهو ادم حسرت کارای انجام نداده ش رو میخوره...
دانه دانه شد شب/هندوانه افتاد/یلدا شکست...
دلم میخواهد آنقدر بدوم که به آخر زمین برسمو در انتهای این زمین که چون قبری تاریکهمه ی ما را بلعیده ستاز بالای آن انتهاخودم را پرتاب کنم به قعر دره ای جایی ناکجایی که هیچ صدایی را نمی شنومما دنبال یک کف دست نوازش بودیمیک نگاه آرامش ...و چند قطره آب و یک مشت خاکزندگی بودیمبرای کنار زدن تاریکی به همدیگر چنگ می زدیمو آسمان دریغ از کمی آبی اشدریغ که شب سلول به سلول از ما بالا رفته بودچقدر این روزها برای به یادآورد...
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهینه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی...
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شددل به دریا زدن رود تماشا دارد......
هزار شب به سحر آمد و سحر شد شامولی شبی که تو رفتی، سحر نگشته هنوز...
همه خوابند..مرا در همه شب بیداریست...
دلم سفر میخواهدبا حالی که خوش باشدلب هایی که بخندددلی که آرام باشدشبموسیقیتوو جاده ای که هیچ پایانی نداشته باشد...
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اندمن کافر همه شب با تو به آغوش کشم...!...
شبزیباترین ترانه می شودوقتی اغوشت را به من میسپاریو مرا در بستر گرم اغوشت میفشاری...️️️...
شب،امشب نیزشب طولانی پاییزهمه خوابیدهاند آسوده و بی غمو من خوابم نمیآیدنمیگیرد دلم آرام در این تاریکِ بی روزن ......
وقتی دلتنگ باشیهزار بار هماز این شونه به اون شونه بِغَلتیاین شب صبح نمیشه!.....
کاش پایان یکی از این روزها ، شب نباشد تو باشی ......
هر شب بدون بوسه جدا میشوی ز منانگار بر دهان تو فردا نوشته اند....
و شب نام دیگرآغوش توستوقتی که در حسی باشکوهمیان اندام خاموشتخواب می روم ...️️️...
ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبتاین شام، صبح گردد و این شب سحر شود...
نگو که شب شده راحت بخواب، راحت نیست!که بی تو این دلِ تنگ و خراب راحت نیست...
به گمانم شب را وقتی که خدا دلتنگ بود آفرید ......
بیهوده خروس لعنتی می خواندشب می رود و دوباره شب می آید...
شب ها نور ماهدر چشم تو می درخشدشب بخیر هایتماه آسمان را برای منروی زمین می آورد...
آرام بگیر در آغوشمفردا هم دوستت خواهم داشتشب برای بخیر شدنهمین دو قلم را نیاز دارد .....
دکمه های شب واماهانگشت نما...
دلم میخواد بودنت مثل قصه روز و شب باشد......
آغوش تو تمام هستی من است..️️️️...
تو را شبیه شب دوست میدارمت!یکدست، یکرنگ، بیصدا، تنها و البته بی پایان...️️️...
شب،پناهِ من شو..در آغوشم بگیر تا شب را برایت معنۍ ڪنم...
اگہ قلبم شب بود،تو ستاره ش بودی....️️️...
بهانه که تو باشیشبم میشود شیرین ترین ️️️...
از چشمانترد شب را بیرون کنامروز صبح دیگری ست...!...