پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشم ها به تنهایی خودشان را فریاد میزنند نیازی به لب و زبان ندارندحتی به بدن و دست...میتوانند حرف بزنند،ببوسند،در آغوش بکشند،متنفر باشند و یا عشق بورزند.آن ها جزئی از من نیستند..بلکه یک امپراتوری مستقل هستند.زهره تاجمیری...
همه ی دستها دستی می خواهند که روزی گرم و محکم بگیرتشان، دستی پر از هوایت را دارم های بی انتهاهمه ی چشم ها چشمی می خواهند که به معنای تو بی نظیری نگاهش کندهمه ی لبها لبی می خواهند،که با گفتن دوستت دارم تسکینی باشد برای روزهایی که حتی حوصله ی خودشان را هم ندارندرعنا ابراهیمی فرد...
میگفت چشم ها دریچه های تازه ای هست که باز میشوند به دنیای خیال،آرزو،عشق و......
چشم ها گواه اند...چشم ها گواهی میدهندکه چه زجری کشیده اندبااین حال سکوت کرده اندو هیچ دردی رابه زبان نیاورده اند...
من شک ندارمکه زیر چشم های سرمه مالیده اشیا بهتر بگویم ، چشم های در سرمه غلتیده اشنگاهی غمگین و نگران نهفتهکه آرایشش نمیگذارد عمقش را بفهمیظاهرش را می بینی و میگویی:عجب چشم هایی!!!!...
غم و شادی انسان ها را می توان از چشمانشان فهمید. نگاه را نمی توان آرایش کرد....
چشم ها دروغ نمی گویند. چندبار بهتان گفتم که اشتباه اساسی شما کم بها دادن به اهمیت چشم است. زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند، ولی چشم ها هرگز....
امتداد شب در روز می شود سیاهی چشمان تو...! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
اگر خواب نبود چقدر آدم ها دق می کردند؛همان هایی که به شوق آرزویی یا دیدار کسیچشم هایشان را می بندند......
همه چیز از چشم ها شروع می شود و در قلب ها پایان می یابد...
چشم ها صادقانه ترینفریادها را سر می دهند؛کلام همه تبذیر است.حال را فقط از چشم ها باید پرسید و بس.و گاهی کمی بیشتر مدارا می خواهند...چشم هایی که در بطن خودنجوای دلتنگی می سرایند....
حرف های عاشقانه را کنار بگذاراینجا سرزمین خاموشان استکمی نزدیکتر بیاچشم ها زیباتر سخن می گویند...
گاهی چشم ها راست نمی گویدنِگاه هایی که طعم گَس داردو هوس هایی که طعم لبخندو غلط کردن های بی جای عاشقی.دریای خوش باوری ها هیچ وقت ساحل ندارد و همچون سَراب صحرا تو را سمت جنون میبرد.بیهوده بود بی خوابیها وبه آتش کشیدن سیگارها برای ترک عادت تو ،آن چنان شتابان دور شدی و رفتی که من هنوز به دوردَستهایت مبهوتم.سهم تو ازمن چه بود که بالبخند ژکوند بیایی و آتش بزنی خرمن دلی را که تکه پاره اش هم مرا به زندگی دلگرم نمی کند.قانونهای نانوشته در هیچ ک...
چشم هارا جدی بگیریم !چشم ها داستان های زیادی برای گفتن دارند...بیشتر از دهن ها..!دهن ها خجالتی اند...ملاحظه کارند...ساکت میشن...لوس میشن...ناراحت میشن...اون حرفی که نباید رو میزنن و اونی که باید رو نه!اما چشم ها نه...سیاست ندارند...پنهون کاری بلد نیستن...اما تا دلت بخواد صادق ان...باید ها و نباید هارو باهم لو میدن!به چشم ها بیشتر از دهن ها میشه اعتماد کرد...جدیشون بگیریم!...
یکی باید چشم های آدم را دوست داشته باشد، و یکی باید صدای آدم را دوست داشته باشد و یکی دست هایش را و یکی لبخندهایش را و یکی باید آن طرز قدم برداشتنِ آدم را و یکی باید آن طرز سر خم کردنش را،...یکی باید آن طرز کوله پشتی بر کتف انداختن آدم را دوست داشته باشد، و یکی عطرش را،... یکی باید آن طرز سلام کردن آدم را، و یکی باید آغوش آدم را و یکی باید آن بوسه های بی هوا را، و یکی باید چشم های آدم را، نه؛چشم ها را که گفته بودم، یکی باید نگاه های آدم را دو...
من زیستن در شور و شر را دوست دارمدل دادگی ،، با یک نظر را دوست دارمعادت ندارم،،، زندگی را هی بنالماز. کودکی،، هر. دردسر را دوست دارمچون سرو ها، هم با وقار و با شکوهمهم طعنه ی تلخ تبر را دوست دارماز جاذبیت های این دنیا، فقط من!!!آن ماندگار بی پدر را،، دوست دارمآن چشم ها آن چشم ها آن چشم هایاز هر خدایی بی خبر را دوست دارمتا عاشقی،،،،، در معنویت راه دارددلدار حتی خیره سر را،، دوست دارماهل هنر. چشمان او را می شناسن...
همدست شده اید تو و شبوگرنه این چشم هاخوابیدن را بلد بودند......
چشم هایی در باران تیربه هم وصل می شوندو چشم هایی در تیر باراناز هم می پاشندجهان هم برای جلب مشتریبا دو دست کار می کند.....
سلام مرابه خم ابرو هایت برسانو بگوما اینجابا خاطراتِ آن چشم ها تنها مانده ایم......
لکنت فقط از کار ماندن زبان نیستچشم ها هم گاهی روی یک چهره، گیر می کنند......
جان بہ لبم می ڪند. این چشم ها زودتر از صبح..بہ سراغم می آید و بہ خیر می ڪند صبح هاے دوست داشتنت را...️️️...
هم دست شده ایدتو و شبوگرنه این چشم هاخوابیدن را بلد بودند ......
عشق مثل همین بادهای کویریست ،مگر نیاید ! وقتی آمد چشمها را کور میکند !...
کلماتى که از دل بر مىآیند ، هرگز بیان نمىشوند ؛ در گلو گیر مىکنند و تنها در چشمها خوانده مىشوند ......
یک وقتهایی بعضی شباهت هاآدم را نصف جان میکنند..مثلا صدایی که شبیه صدایش باشد!!خنده ای که شبیه خنده هایشو امان از چشم هایی کهشبیه چشم هایش باشند..!!...
چال گونه،روی سبزه،گیسوان لخت و خرماهر سه راهم را نبینم چشم ها عاشق کش است...
دلم میخواهد آنقدر بدوم که به آخر زمین برسمو در انتهای این زمین که چون قبری تاریکهمه ی ما را بلعیده ستاز بالای آن انتهاخودم را پرتاب کنم به قعر دره ای جایی ناکجایی که هیچ صدایی را نمی شنومما دنبال یک کف دست نوازش بودیمیک نگاه آرامش ...و چند قطره آب و یک مشت خاکزندگی بودیمبرای کنار زدن تاریکی به همدیگر چنگ می زدیمو آسمان دریغ از کمی آبی اشدریغ که شب سلول به سلول از ما بالا رفته بودچقدر این روزها برای به یادآورد...
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدنچشمها بیشتر از حنجرهها میفهمند️️️...
نگاه کن که چشم هاچطور خاک می شوندچگونه لحظه های بدنخاطره خاطرهبر باد می روند-دخترم !ساعت ها از بر داشتن جنازه ام گذشته استخسته ام-از گوشه ی این تابوت بوی بی رحم نعنا می امدبوته های سبز نعنا را کنار قبر مادرم کاشته بودماین روزهامویرگ های دستم به بن بست رسیده اندو چشم هایم به تاریکی تابوت عادت نمی کننددیدی چگونه خودم را در دست هایش ریختمبوی نعنا می آیدبوی بی رحم نعنا...
من با چشم ها و لب هایتانس گرفتمچیزی در من فرو کش کردچیزی در من شکفتمن دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتمو لبخند آن زمانی ام راباز یافتم...
من که نمی خواستم بگویم دوستت دارماما امان از این چشم هااین چشم های دهن لق......