جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
در کدام هوا نفس می کشی؟در کدام خیابان؟در کدام کوچه؟شب ها از پشتٓ کدام پنجره به شهر می نگری؟نگرانِ من نباشمن جایم امن استدر غریب ترین کنجِ این دنیایمدر دورترین سیاره از خورشیددر سردترین غروبِ پاییز...
تو آن سان عاشقانه در رگ هایم دویده اىکه بى تابانه مى رقصد نبض ام و فریاد مى کشد قلب امچه درون ام غوغاست.زاد روزات مرگِ شبِ من است.عزیزترین ام مبارک ات باد...
ماه من که تو باشی!تکلیف روزگارم را...باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من...
لطف کن، از وسطِ خاطره هایم برخیز دورشو ای شبِ بی حوصلگی در پاییز...
باشی،شب از روز روشنتر است!...
من به تو مرطوبم طوری که اندوه به شب...
من پر از فکر توام هرشب خود را تا صبح...
آرام بگیر در آغوشمفردا هم دوستت خواهم داشتشب برای بخیر شدن همین دو قلم را نیاز دارد...
الان دیگه سخت ترین کار دنیا ،صبحها بیدار شدن نیست،شبها خوابیدنه.....
شب زیباترین ترانه می شود،وقتی ..آغوشت را به من میسپاری،و مرا در بستر گرم آغوشتمی فشاری...!...
شب مهتابهمان به که ز اندوه بمیریتو که با ماه رخیوعده ی دیدار نداری...!...
شب بخیرغارتگر شب های بی مهتاب منمنتی بر دل گذار امشب بیا در خواب من...
تندتند مینویسد / شب... / گریه / خاطرات را، آب و تاب میدهد...
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد...
بگو خیال تو شب هاکمی به رحم آیدقسم به جان عزیزت هنوز بیدارم...
صدایت میزنمگوش بده ، قلبم صدایت میزندشب گِرداگِردَم حصار کشیده استو من به تو نگاه میکنماز پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنمچرا که هر ستاره آفتابیستمن آفتاب را باور دارممن دریا را باور دارمو چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست...
کسی که اقرار نمیکند شبهایش بی حضورِ شما صبح نمیشود!کسی که نمیگوید صدایتان که بلرزد دنیایش میلرزد...مغرور نیست...کسی که دلش پرواز نمیکند برای آغوشتانو سفت بغل نمیگیردتاندوستتان ندارد...وگرنه عاشق غرور سرش نمیشود؛میان آن همه خواستن...
ماهاز یقه ات بیرون آمدشب راهش راگم کرددکمه ات راببند...
ابرهای سیاهره آورد آورده اندزنبیل زنبیلشبروی شانه ی روز بلند...
شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روزدست من گیرد و بیرون کشد از آب/ مرا...
کنم هر شب برای مهر او گریهکه شاید بشنود دردمولی آهسته می گویمالهی بی خبر باشد!...
قصه اینجاستکه شب بود و هوا ریخت به هممن چنان درد کشیدمکه خدا ریخت بهم......
هنگامی که دست روزگار سنگینو شببی آواز استزمان عشق ورزیدن و اعتماد استو چه سبک است دست روزگارو چه پر آواز است شبهنگامی که آدمی عشق می ورزدو به همگان اعتماد دارد...
هر شب منم و خیال جانان...
دراین لحظاتزیبای شبازخدا میخواهمدردها و غم هایتان پایان پذیردتا طعم خوش زندگی را بچشید و ان شاالله هرآنچه راکه آرزو دارید برآورده شود...
شب است…وچهره امبیشتر به جنگ رفته است!تا به مادرم...
که من شب را تحمل کرده امبی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم......
شب ، راه گم می کنمدر خمِ گیسویتو پیدا می شوم هر روزدر صبحِ چشمانت...
جنگ نابرابریست!من با دست خالیشب با هجوم خاطره...!...
به هر دری که میزنمشب است وبه هر طرف که رو کنم خیال تو...
چو شب...به راه تو ماندمکه ماه من باشی...
باز شب آمد و تقسیم حسرت آغوشت بین پهلوهایم...
هر شب وقت خواباگر بیدار بوداز طرف من ببوسوجدانت را...
شب همه ی ما یکی بوداما تاریکی هایمان فرق داشت....
آغشته ی آغوش توامآشفته ی عطر تنتو موهایی که مشکی بودندشب بودند...
شب چه صبور استچه آرامشی و چه دلِ بزرگی داردکه پایِ دلتنگیِ عاشقان تا صبح بیدار استشبتون به زیبایی عشقِ خداو به لطافت مهر خدا...
به شب سلام!که بی تو رفیق راه من است!...
هر شبکه چراغ ها خاموش میکنیبا اندیشیدن به رویاهایتکلید آرامش را روشن کنآرامشجایی در پس افکار توست!...
شده آیا؟که شبی تا خود صبح فکر کنی؟من پر از فکر توام هر شب خود را تا صبح...!...
تمام شببه تو فکر کردمصبحستاره بود که از چشم هایم فرو می ریخت...
تنهایى شب را بیدار ماندم دیر دانستم بى خوابى ،تاوان دل دادگىِ توست ......
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
دلتنگ ها بهتر میدانند که خواب یک نیاز نیست تنها یک بهانه است ! تا آدمی به شب «پناه» ببرد....
بازکرد/دکمه هایشرا ماه/درون شب گم شدیم...
چیزی/یقه ی شب را میگیرد/صبح را/بیدار میکند/عطرِ تورا میدهد...
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود......
شب است و در شب من خوش نشینی ات زیباست...
گر چه شب تاریک استدل قوی دار / سحر نزدیک است...
فریب مشابهت روز و شب*ها را نخوریمامروز، دیروز نیستو فردا امروز نمی*شود …...
با دو قلب لبریز از عشق و محبت در عطر بوی گلها در پر شکوهترین شب زندگی خود بزمی ترتیب داده اندمقدم گلبارتان را به دیده منت ارج می نهیم...