پنجشنبه , ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
جنگ نابرابریست!من با دست خالیشب با هجوم خاطره...!...
قصه ای تلخ تراز قصه من هست آیا؟نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!...
من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی...
دلت چی میخواد؟حواسش به دلم باشههمین!...
و هنگامی که تو را... درون خویش کشتم نمیدانستم...که خود کشی کرده ام....
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود......
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد....
و شکارچى مهربانى دارد مى آید که اسلحه اش تنها یک گل سرخ است....
درست نیستش که تنم رو تختم باشه ولی فکرم تو بغلت ..!...