پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میرود کز ما جدا گردد، ولیجان و دل با اوست، هرجا میرود...
میرود کز ما جدا گردد، ولی جان و دل با اوست، هرجا میرود...
جدایى آن جاست که تودیگر از گفتن حرف دلتدست می کشی.- شُکرى اِرباش...
می شوند از سرد مهری دوستان از هم جدا برگها را می کند باد خزان از هم جدا...
ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند...
چه گویمت که دلم از جدائیت چون استدلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است...
مرغ دلم پر می کشد اندر هوای دیدنتآرام جان باز آ، که من مشتاق آن خندیدنت...
آنقدر عزیزی که به هنگام جداییهر ثانیه در حسرت دیدار ، بگریم !...
ﺗﻮ ﺟﺎ ﺯﺩﻱﻣﻦ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡﺍﻭ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖو ﻫﻤﻴﻦ یک ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ !...
با من مدارا کنبگذار دلهره ی جدایی رادر حافظه ی هیچ عاشقی شکوفا نکنیم...
قلبم را به تو هدیه دادمدر یک روز بارانیچه گرفتم؟دوریجداییتنهایی...
عشقبازیمان به وقت گل سرخ هزار سال طول کشیده بودو جدایی به وقت مرگ، تنها ثانیه ای....
جدایی صبر میخواهد،نه من دارم نه تو دارینه من مانندِ مجنونم،نه تو مانند لیلایی...
به من گفته است یک مدت از او کمتر خبر گیرمهمین یعنی جدایی ، منتها آهسته آهسته...
بعضی وقت ها خدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش میکنیمهمیشه جدایی بد نیست......
از تو نمانده تاب جدایی دگر مرابهر خدا مرو به سفر، یا ببر مرا...
۸۰ درصد طلاق در میان زندانیانِ جنگی بازگشت داده شده به کشور ؛ این یعنی آنکه ۸۰ درصد از عشقهای بشری تاب پنج سال جدایی را ندارند !...
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
کاش دست دوستى هرگز نمى دادى به منآرزوى وصل از بیم جدایى بهتر است !...
ای آنکه ز هِجر تو ندیدیم رهایی ؛باز آی که دل خسته شد از بارِ جدایی...
آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتیبر درش قفل زدم تا که نیاید دگریمن و چشمان گره خورده به تقویم و زمانروز و شب با همه ی خوب و بدش شد سپری...
روزی گفتیمفقط مرگ میتواندما را از یکدیگر جدا کندمرگ دیر کردو ما از یکدیگر جدا شدیم!...
هوا هوای جداییهوای تنهاییست ......
خبرش مثل زلزله در تمام من پیچیده ..تو داری ترکم می کنی ،و من ترَک می خورم آرامکه فرو بریزم شکوه رفتنت را ....
یا خانه تنگ تر شدهیا من در خودم جا نمی شومنفس رفته است نمی آید!...
غم آخر بودرفتنت...
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسِپردمتو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی......
مرا رها کردی و رفتیبرای من درد و رنج دادیباز هم من دوستت دارممن باید چکار کنمسوختماوه خدای منمردماوه خدای من......
تا که رفتی از کنارم ناگهان باران گرفت ابر هم گویا توان این جدایی را نداشت......
باران گرفته است کنارِ نبودنتباران گرفته است همان جا که نیستیتکرار میکنم که کمی بیشتر بمانتکرار میکنی که نباید بایستی...
بعضی وقت هاخدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش می کنیم...همیشه جدایی بد نیست........
بسوزد آنکه سربازی بنا کردتو را از من مرا از تو جدا کرد...
دیروز که رفتی...خدا گریه کردو همه اسمش را باران گذاشتند......
بعضی وقت هاخدا نجاتمون میدهولی ما جدایی حسابش می کنیم...همیشه جدایی بد نیست.....
فردای بدون هم شدن نزدیک است...
چه دردی بدتر از اینکهبخواهی رفتن او را...خودم صدبار جان کندمولی رفتن صلاحش بود......
کنار میروممن ،با کناری اتکنار نمی آیم !...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
من و تو کوه شدیم و نمیرسیم به هم...
ما که دل کندیم از اودیگر چه فرقی می کندبا سگان زرد باشد یا شغالان سیاه...