سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست...
به دلم وعده ی دیدار تو دادم اماسهم قلبم ز تو آن قاب لب طاقچه بود...
گر نگشتم شاد و خندان از تو ای قاصد مرنج ذوق پیغام و خبر چون لذت دیدار نیست...
دیدار یار غایب دانی چه ذوق داردابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد...
در حسرت دیدار تو آواره ترینمهرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست...
بخدا در دل و جانم نیستهیچ جز حسرت دیدارش...
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است...
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد...
بیا عهدی کنیم امروز روز اول دیدار اگر رفتیم، بی برگشت اگر ماندیم، بی منت......
"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم"خوابی که تعبیر نشد حتی یه بار هم!...
دیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دورشاید این عید به دیدارِ خودم هم بروم…!...
عشقهمانلحظهدیدارتوست ...
چون مرا وعده ی دیدار تو تنها خواب استگر نمازم به قضا رفت مقیّد دانم...
همسایه ی دیوار به دیوار نخواهمتو سایه ی همراه به دیدار دلم باش...
و شاید ما را در پسِاین دوری دیداریست......
دیدار شد میسر و بوس و کنار هماز بخت شکر دارم و از روزگار هم...
آمدم باز به دیدار تو ،از راه سفر،عشق می آورمت ،عشق ،که سوغات من است!...
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیداررویای قشنگیست اما شدنی نیست...
به دیدار تو می آیم برایم بوسه ای دم کن ......
شب هجرانت ای دلبر! شب یلداست پنداریرخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری...
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دورشاید این عید به دیدار خودم هم بروم.....
یک سلام قشنگ تقدیم به کسی که نامش در بهار من،یادش دراندیشه من و محبتش درقلب من و دیدارش آرزوی من استعیدتون مبارک...
میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیرخاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستمعاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشودآخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم...
ای که تخمین ملاقات ، قیامت زده ای!گر نشد فرصت دیدار، فراهم، چه کنم ؟...
خواب اگر نبود ،چقدر آدم ها دق می کردند !همان هایی ک به عشق دیدار کسی ،چشم هایشان را می بندند ......
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیبعاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست...
در سرزمین من خار نکارشاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!...
کاش یوسف در کنارم بود و می گفتکه تعبیر کدامین خواب من دیدار با توست...
کسی نیست ، بیا زندگی را بدُزدیم آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من می داند و من دانم و دل داند و من...!...
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ........
دلتنگم و دیدار تو درمان من استبی رنگ رخت زمانه زندان من است!...
از دیدن رویت دلِ آیینه فرو ریختهر شیشهدلی طاقت دیدار ندارد...
هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بودهمتم را رود اگر مى داشت اقیانوس بود...
دیدار من با تو اگه حتی تو خوابم باشه خوبهاما اگه باید صبح از این خواب خوش پاشم نمیخوام...
شب مهتابهمان به که ز اندوه بمیریتو که با ماه رخیوعده ی دیدار نداری...!...
به دیدارم نمیآیی چرا؟دلتنگ دیدارمهمین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟...