بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست
به دلم وعده ی دیدار تو دادم اما سهم قلبم ز تو آن قاب لب طاقچه بود
گر نگشتم شاد و خندان از تو ای قاصد مرنج ذوق پیغام و خبر چون لذت دیدار نیست
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
در حسرت دیدار تو آواره ترینم هرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست
بخدا در دل و جانم نیست هیچ جز حسرت دیدارش
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد
بیا عهدی کنیم امروز روز اول دیدار اگر رفتیم، بی برگشت اگر ماندیم، بی منت...
"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم" خوابی که تعبیر نشد حتی یه بار هم!
دیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدارِ خودم هم بروم…!
عشق همان لحظه دیدار توست
چون مرا وعده ی دیدار تو تنها خواب است گر نمازم به قضا رفت مقیّد دانم
همسایه ی دیوار به دیوار نخواهم تو سایه ی همراه به دیدار دلم باش
و شاید ما را در پسِ این دوری دیداریست...
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم از بخت شکر دارم و از روزگار هم
آمدم باز به دیدار تو ،از راه سفر، عشق می آورمت ،عشق ،که سوغات من است!
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار رویای قشنگیست اما شدنی نیست
به دیدار تو می آیم برایم بوسه ای دم کن ...
شب هجرانت ای دلبر! شب یلداست پنداری رخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم..
یک سلام قشنگ تقدیم به کسی که نامش در بهار من، یادش دراندیشه من و محبتش درقلب من و دیدارش آرزوی من است عیدتون مبارک
میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیر خاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستم عاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشود آخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم
ای که تخمین ملاقات ، قیامت زده ای! گر نشد فرصت دیدار، فراهم، چه کنم ؟