سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غم انگیزتر است ؟...
جهانی آرزو دارم ، به دور از جنگ و خونریزی خدایا مستجابش کن ، چه دنیای غم انگیزی...
تومثل آخرین ساعت عمرمیهر چه نزدیک تر می شویغم انگیز تری!مصی درفشی...
تو بهترین منی اما منبهترین تو نیستمتراژدی از این غم انگیز تر؟...
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید...
.آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ...به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ......
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از اینمن بار سفر بستم و یک شهر نفهمید.......
روزها قاتلم ان،غیر از جمعه که خون ریزتره...حال و روزم جمعه ها ،از خود جمعه غم انگیزتره...
آدمی بودن غم انگیز استوقتی هوای آسمان به سرت بزندو بال نداشته باشی......
خیلی غم انگیزه یکی از دلتنگی خفه شهولی اون یکی عین خیالشم نباشه......
کوهستانترا بیادم می آوردوخاطرات باتو بودن راای سفر کردهکه در محالی گم شدیغروب جنگلبی تو اماچه غم انگیزاست...
آدمی بودن غم انگیز استوقتی هوای آسمان به سرت بزندو بال پرواز نداشته باشی......
خیلی راحت میتوان بچهای را که از تاریکی میترسد بخشید ؛ مسئلهی غمانگیز زندگیِ آدم بزرگهایی است که از روشنایی میترسند !...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیزترین حالت غمگین شدن است......
این عصرچقدر غمانگیز است!انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ......
سیاست مدارها به جنگ نمیروند ؛تعدادشان کم است ، و طول عمرهایِ بلندی دارند !و سربازها ، سربازها داستانهای کوتاهِ غمانگیزند ......
چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شدماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد...
یکشنبه غم انگیزیستباران میباردهم از آسمانهم از چشمهای منمثل همیشه یکشنبه تکرار میشوداما مثل همیشه تو نیستی...
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......
نشد...غم انگیز ترین داستان کوتاه یک کلمه ای......
آهای بارون پاییزی کی گفته تو غم انگیزی تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می ریزی...
تو. ان تصنیف زیبای غم انگیزی//صدای خش خش ارام پاییزی//تو با رفتن دلم را غرق خون کردی//تو از احساس خوب عشق لبریزی//...
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد...