چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غم انگیزتر است ؟
جهانی آرزو دارم ، به دور از جنگ و خونریزی خدایا مستجابش کن ، چه دنیای غم انگیزی
تو مثل آخرین ساعت عمرمی هر چه نزدیک تر می شوی غم انگیز تری! مصی درفشی
تو بهترین منی اما من بهترین تو نیستم تراژدی از این غم انگیز تر؟
دیگر چه بلاییست غم انگیز تر از این من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید
. آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ... به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ...
دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از این من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید....
روزها قاتلم ان،غیر از جمعه که خون ریزتره... حال و روزم جمعه ها ،از خود جمعه غم انگیزتره
آدمی بودن غم انگیز است وقتی هوای آسمان به سرت بزند و بال نداشته باشی...
خیلی غم انگیزه یکی از دلتنگی خفه شه ولی اون یکی عین خیالشم نباشه...
کوهستان ترا بیادم می آورد وخاطرات باتو بودن را ای سفر کرده که در محالی گم شدی غروب جنگل بی تو اما چه غم انگیزاست
آدمی بودن غم انگیز است وقتی هوای آسمان به سرت بزند و بال پرواز نداشته باشی...
خیلی راحت میتوان بچهای را که از تاریکی میترسد بخشید ؛ مسئلهی غمانگیز زندگیِ آدم بزرگهایی است که از روشنایی میترسند !
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است...
این عصر چقدر غمانگیز است! انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ...
سیاست مدارها به جنگ نمیروند ؛ تعدادشان کم است ، و طول عمرهایِ بلندی دارند ! و سربازها ، سربازها داستانهای کوتاهِ غمانگیزند ...
چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد
یکشنبه غم انگیزیست باران میبارد هم از آسمان هم از چشمهای من مثل همیشه یکشنبه تکرار میشود اما مثل همیشه تو نیستی
ای غم انگیزترین حادثه ی پاییز است جمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
نشد... غم انگیز ترین داستان کوتاه یک کلمه ای...
آهای بارون پاییزی کی گفته تو غم انگیزی تو داری خاطراتم رو تو ذهن کوچه می ریزی
تو. ان تصنیف زیبای غم انگیزی//صدای خش خش ارام پاییزی//تو با رفتن دلم را غرق خون کردی//تو از احساس خوب عشق لبریزی//
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد