از صبحِ ناب پُر شده ام در من یک جرعه آفتاب نمی نوشی ؟
تو باید باشی تا صبح بخیر شود آفتاب در آسمان همه هست و روشنایی در روز تو باید باشی تا دلم گرم شودو چشمانم روشن
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید به خاطرِ ما اگر بر ماش منّتیست چرا که عشق خودْ فردا ست خودْ همیشه است ...
میخرامد آفتاب خوبرویان ره کنید رویها را از جمال خوب او چون مه کنید
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرم ستاره در جلویم آفتاب پشت سرم به شوق آزادی می گذشتم از تاریخ سه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم
موسیقی صدای تو آرزوییست که صبحها نوازشم کند و آفتاب نگاهت خواب را از من برباید و اینگونه است صبح های بهشت
به من بتاب که سنگ سرد دره ام که کوچکم که ذره ام به من بتاب مرا زشرم مهر خویش آب کن مرا به خویش جذب کن مرا هم آفتاب کن
صدایت میزنم گوش بده ، قلبم صدایت میزند شب گِرداگِردَم حصار کشیده است و من به تو نگاه میکنم از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم چرا که هر ستاره آفتابیست من آفتاب را باور دارم من دریا را باور دارم و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست
آرام باش عزیز من ، آرام باش... حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب ، برق و بوی نمک ، ترشح شادمانی گاهی هم فرو میرویم ، چشمهای مان را میبندیم ، همه جا تاریکی است آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم و تلالو...
بیدار شو پیراهن خمیازهات را پاره کن با یک پیمانه افتاب چُرتات را اب بکش
از آفتاب هدفمند ِ عصرِ خود، نگریز !
* درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن/ اهمیتی ندارد/ دراین روزگار/ آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور/ موهایت را در آفتاب خشک کن/ عطر دیرپای میوهها را بر آن بزن/ عشق من، عشق من/ فصل پاییز است
ای کاش، آدمی وطنش را مثل بنفشهها (در جعبههای خاک) یک روز میتوانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست در روشنای باران در آفتاب پاک”
اگر صبح اسم کسی بود تو بهترین بودی تا صدایت کنم صبح؛ کسی که آفتاب دلیل اوست...
بعد از تو هر چه آفتاب خود را تکه تکه کند هیچ جای این زمین گرم نخواهد شد
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
اولین روز مهر، روز مهرورزی است، روز آفتاب، روز شکفتن احساس، روز زمزمه و لبخند، روز آشنایی دانش آموزان با کتاب و معلم و دنیای تازه. باز گشایی مدارس مبارک باد
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمیدهد، به خاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواستهاید. آفتاب به گیاهی حرارت میدهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.
من عریانم عریانم عریانم مثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانم و زخم های من همه از عشق است از عشق عشق عشق من این جزیره سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر داده ام و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود که از حقیرترین ذره...
با هم که قدم میزنیم٬ حسودیاش میشود آفتاب! نه که هیچگاه٬ قدم نزده است با ماه!
زیبا هوای حوصله ابری است چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید، دلتنگی مرا
میان آفتاب های همیشه زیبائی تو لنگری ست - نگاهت شکست ستمگری ست - و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگری ست
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز می کنم
ز شب هراس مدار این هنوز آغاز است بیا که پنجره رو به صبحدم باز است چو آفتاب درخشان چه خوش درخشیدی طلوع پاڪ تو در شب قرین اعجاز است