برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
شبیه بید مجنون است!
باد،
که دست دراز می کند
به سوی شاخ و برگش،
تن و جانش را می لرزاند!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
ما با خون و
شما با نفت -
کرکوک را به یاد می آوریم!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
اختیار همه ی
اعضای بدنمان را داریم،
الا گوشمان که نباشد...
شعر: طلعت طاهر
ترجمه: زانا کوردستانی
هر روز خون از پاهایش می چکید.
تصمیم گرفتیم برایش گیوه ای بخریم.
زیرا دیوانه ها هم نمی توانند
با پای برهنه،
از میان خرده ریزه های این همه دل شکسته
قدم از قدم بردارند.
شعر: طلعت طاهر
ترجمه: زانا کوردستانی
گویی،
عزرائیل،
آلبومی خیلی خیلی بزرگ
پر از تصویر مردم را دارد.
تا بتواند به وسیله ی آن
هرگاه خواست به راحتی جان یکی را بگیرد،
عکس معشوقه اش را به او نشان بدهد.
از این روست
که همه ی ما، پیش از جان سپردن،
به نرمی چشم می بندیم...
اگر فقط قلبش، اندازه ی دل کبوتری باشد،
کفایت نمی کند!
کسی که تو را دوست داشته باشد،
باید،
چون اسب بدود!.
شعر: طلعت طاهر
ترجمه: زانا کوردستانی
[عشق]
عشق و کودک همچون یکدیگرند،
لبریز از شیرینی و گریه!
عشق و زندگی همچون یکدیگرند،
ناگاه می آیند و به ناگاه می روند!
عشق و مرگ همچون یکدیگرند،
این خرقه ی حیات در برت می کند و
آن پیرهن کفن برایت می دوزد!
عشق و خدا همچون یکدیگرند،
نه...
قله ای رفیع،
آبشار از شهد و عسل --
عبدالله پشیو!*
----------
* شاعر سرشناس کُرد زبان
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
من و تو، هرگز به هم نمی رسیم،
تا آن و --
مابینمان است!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دو دانه انگور،
دو پیک شراب شیراز است --
چشمان تو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
نخوردن شراب،
اهانت به انگور است --
نوشته ای بر روی برگ مو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دشتی سپیدپوش از برف،
یا که رودی دراز کشیده؟! --
زنی عریان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
کدامشان محق اند؟!
هر کدام، چهار حرف دارند --
حیات و ممات!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دخترک پاییز،
گهواره ی تازه خریده است --
زازالک قرمز!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!
همان وعده گاه ما دو تا!
همان فصل ها!
همان کوچه و خیابان ها و
من، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...
با این تفاوت،
که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
هر صبح،
روحم چنان گنجشکی به پرواز در می آید و
پیش از آنکه تو از خواب برخیزی
لبِ پنجره ی اتاقت می نشیند.
آرام و آهسته و سبک بال چند مرتبه
به شیشه نوک می کوبد.
آه...
هیچ وقت،
تو پرده را کنار نمی زنی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه:...
جلوی دیدگانِ همه ی جهان
همچون قربانی، گردنم را زدند.
ستمگران سَرِ بریده ام را بر بالای دست گرفته اند
و هیهات که فریادم هیچگاه به گوش خدا نمی رسد.
...
من همیشه شنگال* بوده ام و می مانم!
پیش از ظهور داعش و
بعث و عثمانی و تیمور لنگ......
هرگاه که آلبوم خاطراتمان را می گشایم
همچون گذشته
از عکس هایت هم
عطر خنده بر می خیزد.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
به گوشه چشمی هم ننگریستی!
اما همه ی راه ها را،
گلستان می کنی،
به بهارِ قدم هایت...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تو شبیه اشعه ی ایکسی!
هیچکس نمی بینَدت،
اما هویدا در روحم به گردشی،
می آیی و می روی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
اگر زن و شراب و شعر نبودند،
خیلی پیش تر هلاکم می کردند:
دردِ عشق و
غمِ کُردستان و
تمنایِ نان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی