من پر از دردم ولی کو شانه ای تا سر نهم؟ بغض امانم را بریده،شانه می خواهم رفیق
در گلویم گیر کرده زخم یک بغض غریب...
خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم
فکر کن سالها درس بخونی، بری دانشگاه، مدرک زبان بگیری، پذیرش از دانشگاه بگیری، با دنگ و فنگ ویزا بگیری، به سختی پول مهاجرتتو جور کنی، با دوستا و خانواده و وطنت ؛ خداحافظی کنی، صدبار دو دل بشی، با بغض سوار هواپیما بشی و چند لحظه بعد سقوط... و...
برایت دستمالِ کاغذی بودم، ولی آیا کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من .
برای دیگران بودی برای دیگران ماندی و من با بغض میگویم لیاقتم را نداشت ...
بَِہَِ ﺳَِﻼَِمَِتَِےَِﺳَِﻮَِﺍَِﻻَِیَِےَِ َِڪَِہَِ پَِرَِسَِیَِدَِهَِ نَِمَِیَِشَِنَِ ﺍَِمَِاَِ َِﺟَِﻮَِﺍَِﺑَِﺸَِﻮَِﻥَِ بَِغَِضَِ ﻣَِﯿَِﺸَِﮧَِ ﺗَِوَِﺩَِلَِ آدَِمَِ️
گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را
همیشه اونی که عاشقتره یکم بیشتر حساسه یکم زیادتر بغض میکنه یکم سریعتر دلش تنگ میشه
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
یکشنبه غم انگیزیست باران میبارد هم از آسمان هم از چشمهای من مثل همیشه یکشنبه تکرار میشود اما مثل همیشه تو نیستی
جمعه ها تمام دردهایش را با صبح آغاز می کند … با سکوتش جان آدم را به لبش می رساند به غروب که می رسد پر می شود از بغض … پشت پنجره ی خیال که باشی با او می گریی ….
آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز است جمعه ها پای دلم لَنگ تر از هر روز است ابر چشمم پر از بغض و دلم بارانی است سوز این حنجره خوش رنگ تر از هر روز است
روزها بدجنس شده اند ! از شنبه اش بگیر تا پنج شنبه دلتنگی ها را قایم می کنند آن وقت شب ها در دل تاریکی یواشکی دست به دست می کنند آن ها را بیچاره جمعه ! صبح که بیدار می شود می بیند تمام خانه اش تلنبار شده از...
آتشفشان، همیشه سرانجامِ بغضِ مگوی کوه نمیباشد این قلههای خاکیِ توو خالی از شدت غرور ورم کردند!!! .
به رسم صبر باید مرد آهش را نگه دارد اگر مرد است بغض گاه گاهش را نگه دارد...!
بسته راه نفسم بغض و دلم شعلهور است چون یتیمی که به او فحش پدر داده کسی
محبوب من! شما نباشید، همهی بغضهای جهان در گلوی من است...
چه حرف بی ربطیست که مَرد گریه نمی کند ، گاهی آنقدر بُغض داری که فقط باید مَرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
بغض کنی اشکت درنیاد مثل این میمونه رعد و برق بزنه بارون نیاد...
غم آخر بود رفتنت
دخترهای ساده ... دلبری بلد نیستند... سوختن و ساختن بلدند خوبی ها را فقط میبینند دلتنگیشان را جار نمیزنند دلشان که میشکند سکوت میکنند و فقط بغض ...
آرزو می کنم خورشیدِ زندگی ات را پیدا کنی و تمام ثانیه هایت از نور امید و عشق ، روشن شود ، ابرهای ماتم از آسمان دلت ، کنار بروند و درختانِ لبخند و آرامشت ، بار دیگر ، جوانه بزنند . آرزو می کنم که دیگر ، هیچ آینه...