بیو عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو عاشقانه
شاید که بوی پیرهنت را شنیده است
باد این چنین که سربه بیابان گذاشته ست
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ست
پرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته ست
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷
بی تو در شبهای من ماهِ دل افروزی نیست/
بی حضورِ تو، مرا مهرِ جهانسوزی نیست/
بی وجودِ خیزشِ امواجِ بی تابِ عطش/
وجد و حالی در دلِ دیروز و امروزی نیست/
زهرا حکیمی بافقی
کتاب نوای احساس
باران
زیباتر است
همه از
رنگین کمان می گویند
صیدنظرلطفی
☘️عشق
لحظه ای کوتاه
که تلخ و شیرین می شود
در لبانت
و
حرف هایت
آسان ترین دروغ
در چشم های پر از راز...
...🍂
...فیروزه سمیعی
🍃☘️عشق آمد و شعر را به طوفان برد
جامی ز شراب و دل به دوران برد
در گوشه ی خلوتِ شبانه ی دل
این باده مرا به آسمان ها برد🍃☘️
...
...✨فیروزه سمیعی
ای آشنای نادیده ام
در دلِ کوچه های خیالی
هر شب
پایم به ردِ نگاهت می رسد
و تپشی غریب
در دل ساکتم بیدار می شود
گویی که هر خشت از این کوچه ها
گواهِ عبور توست
گویی که هر بادِ سرگردان
بویی از حضور تو دارد
و هر پنجره...
لبخند تو سرخوشیِ آغازین است/
در خواهشِ چشمانت هزاران چین است/
قسمت شد اگر عشق به لبخند شما/
رازِ دلِ من باز هم شیرین است...
....
.....فیروزه سمیعی
در زندگانی من
نه سایه ای باش که گذراست
و نه ردّی که
با اولین باران محو شود
تو تمامی هستی منی
آن پایان که
با عشق نقطه می گیرد
و آن آغاز که
همیشه با یک واژه می شکفد:
دوستت دارم
فیروزه سمیعی
تو بگو
دست های تو
چند بار در خواب
چهره ام را لمس کرده اند؟
هر بار که صدایت می زنم
گویی باران می بارد
و زمینِ دل من
عاشقانه گل می دهد....
.....فیروزه سمیعی
من آن سایه ام که در زخم هایش✨
یادِ هر شمعی را زنده نگه می دارد✨
درد را هنوز در عمق شب حس می کند✨
و در سکوت ✨
تک تکِ ستاره ها را به یاد می آورد✨
تو اگر کلمه بودی
بی پایانی از عشق بودی
در هر لحظه ای که به لب می آوری
آواز قلبم را به سکوت می آمیزی
با هر حرفی که به زبان می آوری
جهانم را از نو می آفرینی
و من در هر خطی از تو
به بوسه ای از...
یک🍂
درختان را به رقص آورد
آواز پرنده
می خواست صدایش را
به گوش خورشید برساند
دو🍂
شکوفه های تازه بر درخت گیلاس
با بادی سبک
رقصیدند، چرخیدند
و از عشق زمین، بوسه گرفتند
سه🍂
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره
🍂...
یک🍂
درختان را به رقص آورد
آواز پرنده
می خواست صدایش را
به گوش خورشید برساند
دو🍂
شکوفه های تازه بر درخت گیلاس
با بادی سبک
رقصیدند، چرخیدند
و از عشق زمین، بوسه گرفتند
سه🍂
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره
چهار🍂...
🍂
شکوفه های تازه بر درخت گیلاس
با بادی سبک
رقصیدند، چرخیدند
و از عشق زمین، بوسه گرفتند...
🍂
... فیروزه سمیعی
خون سرد تاریخ
بر کاغذهای پوسیده
شعله می کشد
می دمد آتشی از خاطره
چهار🍂
سایه های بلند شب
پناه آورده اند
به سینه ی مهتاب
پنج🍂
ستاره...
درختان را به رقص آورد
آواز پرنده
می خواست صدایش را
به گوش خورشید برساند....
🍂....
....فیروزه سمیعی
در خواب های من
یک گل سرخ
به رازهای زندگی می خندد
برگ برگ وجودش
چون یک کتاب قدیمی
هر گلبرگش گواهی
از عشق و درد و شور
بیا با هم بکشیم
این گلبرگ ها را کنار
تا دل تپنده اش را ببینیم
که چطور در تاریکی شب
نور خود...
در بی وزنی عشق
قلب ها در فضا
هر نه به بله تبدیل می شود
در مدارهای دل ...
➖➖➖➖➖➖
فیروزه سمیعی
🥀
گاهی
دستی به شانه ام بکش
از یاد نبرم همخانه ایم
نمى خواهم فکر کنم
دیده نمى شوم
دوست دارم
وقتی سر بر می گردانم
ببینم تو اینجایى
ایستاده اى
کنار دلم و ترسم
نترسم از سکوت خودم
از تنهایی
از شب
با من حرف بزن
بفهمم هستم
سکوت...