کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص...
سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند
خواب چشمهایت رامیبینم اشکم دربیداری میریزد
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
دروغ چرا تنگه دلم منو بارون غم شدیم رفیق هم
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!
وقت رفتن.../میگفت ، زودبرمیگردم/بوسه ، هنوز چشم براهست
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی
بیا باز دوباره بی تابم کن منو تو رنگ چشات خوابم کن
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد
باش! بی تو پاییز بی تو باران مرا خواهد کشت.
گره افتاده به کارم کجایی ؟ تو و اون چشمات مشکل گشایین
+ از دلتنگی میشه به کجا پناه برد؟! به بغل !️
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد.
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شد کاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد
با رفتنت زود تر از هر کس به پاییز رسیدم
دلتنگی / نه با پیام رفع میشه نه با شنیدن صداش/ فقط بغل
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
کدام خانه ؟ کدام آشیانه ؟ صد افسوس بی تو شهر پر از آیه های تنهاییست
و شب سر آغاز تمام دلتنگی هاست
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…
گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولی هیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست
طرفِ دلتنگ همیشه ما بودیم