بیو عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو عاشقانه
عطر تنت را
لای دفتر شعرهایم بریز
تا معنی عشق ، در شعر جاری شود
تا کلمات در معنی بوسه ها غلت زنند
تا گرده های بهاری تنت ، شعر بهاری بسرایند
ادامه بده...
چرا که عطرت، ایهام شعر هایم است
تو اگر نزد من باشی
به درد ها لبخند...
لب پنجره ی باد
گلدانی هستم شکسته
امّاهستم.
رضاحدادیان
۱۴۰۲/۲/۲۶
«إذا کان هناک فی یوم من الأیام شخص یحبک أکثر منی ، آمل أن یأتی ذلک الیوم فی أقرب وقت ممکن و یعوض نقص حبی لک»
«اگر یکروز کسی باشد که تو را بیشتر از من دوست داشته باشد، امیدوارم آن روز هر چه زودتر برسد و کم بودن مقدار...
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز تو
پرنده سر به گریبان شده ست بعد از تو
رضا حدادیان
نفسم بند آمد و مانند یک افسانه شد
گونه اش را بوسه ای آن هم چو یک پیمانه شد
در قمار شرط دل ، من هم چو دل ها باختم
این من عاقل پس از تو همچو یک دیوانه شد
دل به گیسوی تو و امواج دریا میزنم
مثل شهری...
نبودی در دلِ شب های قلبم/
و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/
ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/
پر از خالی شده، دنیای قلبم
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
دست در دست من، جهان این جاست میان دستان من و تو
باید برگردم
به لهجه ی پست مدرن شکفتن!
تا فاصله را بردارم از چشمه های روان
و بچکم بر گلوی مشبکِ زمین
که زیبایی اش را از تو می گیرد
مریم گمار
هربار، باعبور تو از کوچه ها ،شده
چشم تمام پنجره ها، مبتلای تو
رضا حدادیان
جا مانده است در دلِ من ردّ پای تو
این است ماجرای من وماجرای تو
رضا حدادیان
آه.../
درازنای فاصله ها/
کوتاه نمی آیند/
از قدم هایی که/
پرش وار/
گذر کرده اند/
از گذرگاه احساسم/
و پریش احوال نموده اند/
دنیای نهانم را!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
عشقی وافر/ به دلم دست داده است/ بگو حالا/ چقدر دست بکارم و/ دل بگذارم/ بر سر راهت/ تا وقتی/ دست رد به سینه ام می زنی/ دست و دل بازی کنم و/ کم نیاورد/ حس دلم از/ دست دادن به عشق؟! زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
باز می گردم
از نیمکت چوبی پارک
به درختی پُر آواز
رضا حدادیان
عُبور، آخرِ سر اِتفاق می افتد
به هر بهانه سفر اِتفاق می افتد
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!
قبول کن که ثَمر اتفاق می افتد!
کنار پنجره ی شب نشسته ای بی تاب
صبور باش !سحر اتفاق می افتد
تُویی که زندگیَت مثل قهوه ی قَجریست !...
جیغ می کشد دشت
تا سکوت پنجره
در فرم دیگری
گل بگیرد در صورت باد
نور را کشیده
به آبی رگ ها...
با نبضی تند
مریم گمار
چیزی ازفتنه ی عشق تو نمیدانستم
بیخبربودم ازاین تاب و تب و هیچ نمیدانستم
با خودم نقشه کشیدم که گریزم از تو
چه کنم راه فرار را نمی دانستم
مایه ی دلخوشی ام بود که یادم هستی
تو ولی قلب و دلت جای دگر بود نمیدانستم
بغض را خنده ی...
ببین !
که از تلاقی منظومه ی دست هات
و ابریشم موهام شعر اتفاق می افتد
مریم گمار
جاده ی رنگین کمانت را نمی بیند کسی
ایستگاه آسمانت را نمی بیند کسی
در غبار ابر پنهان هستی و جز چشم باد
ردّ پای گیسوانت را نمی بیند کسی
دست افشان، موج های مست می رقصند وهیچ
کشتی بی بادبانت را نمی بیند کسی
غنچه،غنچه خنده ی دشت تو...
بگو چند لب خند به نیم رخِ روز ببخشم؟
که بابونه از هفت جهت، از آستین باد بریزد
و نامِ تو تشدید شود
بر حواسِ آفتابی ام
در ساعتی که رگ هات روشن ترند.
مریم گمار
و هیچ شناسنامه یی نمی دانست
نامِ تو
آونگ شده بر شانه های خوش بختی
مریم گمار
می تازه!
به رستگاری کلمه رفته بودی
به ضیافتِ یک بوسه!
تا ریشه بگیری در طلیعه ی نور
و به نمایش بگذاری
شکلی از مجالِ بودن را
مریم گمار
مانند رود می روی و ردّ پای تو
در ذهن دشت های جهان می کند رسوب
رضا حدادیان
پروانه ی خیال تو در قاب ،میخکوب
عطری که از تو مانده به جا ، خاطرات خوب
رضا حدادیان
باهرنگاه تو من شعله ور میشم من درکنارتو یک آدم دیگم