دست هایت را به من بده ! "جمعه" است وهوای دلتنگی ممکن است خفه مان کند ! دل که بگیرد نفس هم بند می آید وهوا تنگ می شود برای دلی که قصد پریدن دارد ! دست ها هم می توانند آسمانی باشند برای پرواز ! میخواهم نفس بکشم ازسرانگشتانت...
بریز عطر نفس هایت را روی تن تب دار جمعه مطمئن باش صبح هایش طعم سیب و غروب هایش... رنگ بهشت خواهد گرفت!
جمعه دخترکی غمگین است... که موهایش را باد نوازش میکند، نه معشوقش...
وابسته ام کن گاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شود همیشه گفته ام دلتنگی سگش شرف دارد به دلگیری غروبهای جمعه . .
به خودم قول داده ام فردا یک دل سیر بغلم کنم!! موهایم را نوازش کنم دلتنگی هایم را دانه دانه از روی دلم بچینم! قول داده ام فردا خودم را تنها نگذارم... باید خودم را برای فردا آماده کنم لحظه های سختی انتظارم را می کشند عزیزم خبر داری یا...
از من مپرس چگونه ای امروز؟! تا او طلوع نکند همه روزهای من غروب جمعه است
تنهایی هیولای عجیبی است. روزهای هفته را می بلعد, و غروب جمعه، بالا می آورد...!
جمعه روزه دار بی تو بودن است خبری از نفسهای تو نیست ....؟!!!
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام
دلتنگی نه خیابان است نه کوچه نه شب می شناسد نه روز نه جمعه است و نه میان هفته دلتنگی لحظه ی غروب است برای آسمان دلم که نظاره میکند فقط دور شدنِ تورا ...
فکر کن اولین روز تابستان باشد، و یاد تو از سقف خیالم چکه کند! مثل صدای یخ در شربت، مثل خنکی هندوانه در یک ظهر داغِ تابستانی، مثل یک نسیم که جانت را نوازش می کند... عاشق که باشی میتوانی با خیالش هم زندگی کنی! نه گرما حریفت می شود؛...
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگار طاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت
نمی شود از فصل ها پاییز را کنار گذاشت .. از هفته ، جمعه را حذف کرد و از روز ، غروب را ندید . نمی توانم از جهان کشورت را نخواهم از کشورت ، جاده هایی که به شهر تو می آیند و از شهر تو ، خیابان های...
جمعه هم برای خودش فصلی ست پر از دلتنگی های پاییز و شادی های بی دلیل بهار بیا و این فصل جمعه را برای آرزوهایت آرزو کن...
مانده ام چرا جمعه ها بوی دلتنگی می دهد؟ شاید قرار تمام عاشقان بهم نرسیده ، در این روز بوده هست.....
تو را در آسمان جا میگذارم در میان ابرهای سیاه دلتنگی تا هرگاه جمعه بود، بیایم و تکه ای از تورا همراه با غم نوشته هایم ببرم به کویر تنهایی خویش.
جمعه هم روز بی آزاری بود، اگر هنوز نرفته بودی...
هفته ای که بروی حالش از این بهتر نیست... شنبه اش بغض و هوای جمعه اش بارانی ست....
. آخرین جمعه پاییز شده، پیش بیا ... به غم انگیزی این روز بیاندیش بیا ...
جمعه هایت را با من پر کن به اندازه ی یک فنجان قهوه ی تلخ کنج لبانت...
جمعه هایِ ساکت جمعه هایِ بی هیاهو جمعه های اسیرِ باورهایِ تقویمِ ما جمعه ها را ما ساخته ایم برایِ در رفتن خستگی هایِ هفته جمعه تنها تر از من و تو است بیا چای دَم کنیم و نوازش کنیم صورتش را بنشینیم وشعری بخوانیم برایِ رفعِ دلشوره هایش جمعه...
گفت دوستت دارم و کسلی جمعه که هیچ همہ غم های عالم شادی شد ؛ وای که آب روی آتش همین دوستت دارم گفتن های توست حضرت دلبر ..!!
بعضی از ادم ها بی هوا مثل رنگ های خیس به پیراهنت می چسبند وشهر را رها نمی کنند بعضی بی هوا از میان هفته های تو می گذرند و روزهایت را له کرده و معلق رها می کنند بی هوا گوش هایشان را می گیرند تا تو را نشوند...
مرا در گوشه ی از پناهگاه آغوشت جای بده که هوای جمعه بسی نفس گیر است...️