چاقو اسماعیل را نکشت آتش ابراهیم را نسوزاند نهنگ یونس را نخورد دریا موسی را نبلعید با خدا باش تا نگهبانت باشد ...!
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم همه عمربا حریفان بنشستمی و خوبان تو بخاستیو نقشت بنشست درضمیرم
الهی تو که باشى تمام دورها نزدیک وتمام ناممکن هاممکن مى شوند گرماى بودنت را از سرماى روزگار ما نگیر الهى آمین
ای شیر شکاران سیه موی سیه چشم! آهوی گرفتار به زندان شما من دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست جانا، به خدا من... به خدا من... به خدا من
آنقدر بی صدا آمدم که وقتی به خودت آمدی هیچ صدایی جز من نبود . آنقدر ماهرانه تمام تو را دزدیدم که خدا هم به شوق آمد . آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت که دنیا در احکام سرقت تجدید نظر کند ...
هر کجا هستی بگو تا آسمان باران ببارد جمعه های بی تو حالم هیچ تعریفی ندارد
سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم مشتی خاک که ممکن بود خشتی باشد در دیوار یک خانه یا سنگی در دامان یک کوه یا قدری سنگ ریزه در انتهای یک اقیانوس شاید خاکی از گلدان یا حتی غباری بر پنجره اما مرا از این میان برگزیدند : برای...
یک سال،خواب عمیق نه نجوائےبود و نه سجاده پهنی! رمضان که آمد میانِ سجادهام،حاضر شدی! گفتی بیا چقدردلم برایت تنگ شده بود! و باز، تو ازمن منتظرتر بودی!
خدایا ... به تو توکل میکنم و حس داشتنت پناهگاهی میشود همیشگی در اوج سختی هایم ... و غرق غرورم می کند. خدایا ... سپاس به خاطر همه چیز
وقت سحر نزدیک است خدایا... حرفی دارم... خواسته ای دارم : پول و کار نمیخواهم... قدرت و شهرت نمیخواهم... فقط از تو میخواهم.... هیچ امیدی را ناامید نکن...