متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
کودک که بودم ،
فکر می کردم تاریخ انقضا
مختص ادم ها نیست و فقط ،
مختص خوراکی هایی است که
آقا جانم برایم می خرد ، مثل همان آبنبات های کوچک نعنایی که تاریخ انقضایشان روی جلد سبز براقشان ، خودنمایی می کرد.
بزرگتر که شدم دریافتم ؛ اتفاقا...
═══••✿°•☔❄•°✿••═══
ای بانو عالم!
می خواهم بنویسم ولی، کلمات ساز مخالف میزنن!
تو که وجودت، واژه واژه از دین خداست...
تو که خود ایمانی!
مددکن مادرم...
خسته ام!
خسته از این همه تفاوت و دورنگی..
نماز می خوانم، اما..
قبله ام دنیاست...
دست نیازم به خداست و
رد نگاهم ب...
☔️♡ بچه که بودم وقتی روی
مبل سه نفره دراز میکشیدم...
همیشه کارم این بود که
کلی پاهامو میکشیدم تا نوک
انگشتام حداقل برسن به اون سر
مبل و ذوق کنم که بزرگ شدم...
حالا زمان خیلی زود گذشته و وقتی روی مبل سه نفره دراز میکشم، مچ پامم از...
صبح 🌝تا شب🌛 پول 💰لازمه منو میبینه میفته یادِ دلار💵💸 و هی یادش میره چطوری😎 رفته چطور به باد داده پلا 🌉رو خیکی خسته عضلات شله تیریپ خز و لش کج کوله خودش درگیر عن 💩و الکله🍻 بعد میخواد مشکلِ منو حل کنه😅❌
بعضی وقتا وضعیت انقد قرمز نیست که آژیرو بکشن
اما همون آژیر وقتی به صدا در میاد خیلی از وضعیتا رو قرمز میکنه
پس یه وقتا بهترین کار سکوته و سکوت یعنی قهر
بعضی موقع ها هم همه چی هست بجز اونی که باید باشه مثلا یه بچه تنها که...
احساس هه اصلا چی هست وقتی تو بچگی احساسمون مرد وقتی تو بچگی بزرگ شدیم اون موقع احساس برای ما جایی نداشت
بچه که بودیم فک میکردم تنهایی یعنی کسی خونه نباشه دیگه بقیش با خودتون !
تنهایی از عالم دنیا شده برای ما همه چیز
میدونی وقتی تو یه...
میدونی چرا دیوونه ها میرن تیمارستان برای اینکه نتونستن درداشونو تحمل کنن خودشونو زدن به دیوونگی بعد عادت کردن اما الان یادشون نمیاد چه دردی دارن فقط میدونن درد الانشون دیونه بودنه شاید ادمی که دردش خیلیه و تحمل کرده تا ادمی که از دردش روانی شده بهتر باشه ولی...
اولش به خودت می گی دیگه بسه باید فراموشش کنم
فکر می کنی اگر برای اخرین بار یکی یکی خاطرات و از همون اول مرور کنی فراموشش می کنی
ولی سر هر خاطره به یک سری چرا می خوری
هی به خودت می گی چرا ؟
چرا دوسم نداشت ؟...
الف” از همه کَندیم هم “ب” بی تو میمیرم
“پ” پُر عشقی “ت” بی تو توهم میگیرم
“ث” ثانیه هام و “ج” جهان بی تو زشته
“چ” چالِ لپِ تو “ح” حقیقتاً یه عشقه
“خ” خیلی عزیزم “د” دوست دارم
“ذ” ذکر تو شده “ر” رمز و رموز کارم
“ز”...
آخرش یک نفر از راه می رسد
که بودنش جبرانِ تمامِ نبودن هاست
جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها …
یکی که با جادویِ حضورش دنیایِ تو را متحول می کند …
جوری تو را می بیند که هیچ کس ندیده …
جوری تو را می شنود که...
خیلی وقتا میشه از تنهایی به کوه رسید
یه کوه صبر یه کوه سبز ، نمونش همین الآن
مث اون کوهی از دور سبزه
ولی کلی سیاهی و مور و ملخ توو خودش جا داده
و پر از زوزه ی گرگ و ناله ی کفتار
از دور بهت لبخند میزنه...
دیوانگی اخ چه حس عجیبی است وقتی جوانی اما دلت پیر
وقتی میخندی اما پر از بغض
درد ما عشق و عاشقی نیست
درد ما دوری از یار نیست
کاش درد ما فراق یار بود
درد ما اگر گفتنی بود که دیوانه نمی شدیم
درد ما کاش فقط کمی سخت...
خیالی بافی های خود را در راه موفقیت به کسی نگویید
از این شاخه به آن شاخه پریدن هایتان را
شاید مسیری در ذهن تان تداعی کرده اید که در نیمه راه پشیمان شده اید
و می خواهید فرمان خیال بافیها و داده هایتان به کاینات را به مسیر دیگری...
من ۱۷ سالگیت مبارک ...
من به آفتاب گردان شبیهم
در تاریک ترین روز ها در پی نورم
حتی وقتی که سرم پر از دانه های سیاهه
من چون رویاهایم اوج گرفتم
پشت به تمام ستاره های شب
تا برسم به صبحی که تنها از خورشید طلب نور می کرد ...
فرقی نمیکند ...
اهل نوانخانه جان گریر باشیم یا اهل خانواده ای کم جمعیت یا پرجمعیت ...
همه ی ما دوست داریم در زندگی امان بابا لنگ درازی داشته باشیم که
تمام حواسش به غم و غصه هامان باشد!
بابا لنگ درازی که با وجود آنکه جودی تنها بود
شده...
آدم هایی هستن توی زندگی
نه نزدیک ، که گاهی حتی هزار فرسنگ دورتر
ولی انگار این آدم ها همیشه باید باشن ،
چسبیده به تو ، چشم تو چشم با تو ،
هم نفس با تو ...!
این آدم ها انگار حقِ تو هستن مال تو هستن
و تو...
شب قضیه اش فرق می کند
شب ها زیر سقف خانه های شهر
نه اثری از تظاهر می ماند
و نه ردی از خنده های دروغین،
شب ها آدم ها می مانند و تلخی حقیقت،
آدم ها می مانند و تنهایی و اشک
و تاریکی و سکوت،و یک دلتنگی بی...
زیاد پیش آمده، خیلی زیاد !
که حوصله ی خودم را هم نداشته ام ،
ولی با همان حال ؛ حرف های دیگران را گوش بوده ام،
زیبایی هایشان را چشم، و زخم هایشان را مرهم
زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض،
نشسته ام...
عاقلانه کنار گذاشتمت
اما هر بار که مژه ای می افتد
روی گونه ام بی اختیار
تو را آرزو می کنم
مثل بعضی صبح ها
که یادم می رود نیستی
و من برایت می نویسم صبح بخیر مامانم!
تمام توجهم به اون بود
با اینکه میدونستم اشتباهه
اونقدر اشتباه که دوست داشتنش رو به هیچکس نمیتونستم بگم
اما اون
با من دوست بود.،
هروقت بهش میفهموندم دوسش دارم و برام بیشتر از یه دوسته اون قهر میکرد
و میگفت ما فقط دوستیم
هفته ای سه بار دعوا و...