متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
میخواهی بگویی تقصیر من است ؟!بگو نترس
میخواهی بگویی باز همه منطق های جهان را زیر پا گذاشتم ؟!بگو نترس
میخواهی آسمان ریسمان ببافی ک قانعم کنی کارم اشتباه بود ؟!راحت باش
بار ها شنیدم این حرف ها را ،بار ها چشیدم این درد ها را ،بار ها بریدم از...
ب من نگو بهار آمد چرا ک زمستان خودش وقتی داشت میرفت خبر امدن بهار را ب من داد و برف با دیگر نیامدنش ورود بهار را ب من قول داد
ب من نگو بهار زیبا ترین فصل سال است چرا ک میبینمش و زیبایی هایش را با تمام وجود...
هیچ کدورتی هیچوقت برطرف نمی شه، هیچ رابطه ای که خراب شده هیچ وقت دیگه مثل اولش نمی شه، آدما هم هیچوقت بدی های هم رو فراموش نمی کنن. فقط گذر زمان ما رو آروم می کنه.
حوصله ی هیچ کس را ندارم، بالاخره آدم روزی به اینجای زندگی هم می رسد..
هر آدمی ، روزی ، جایی ، وقتی برای همیشه در خودش فرو میرود و احساسش را به فراموشی می سپرد .
منطق است دیگر!
از یک جایی به بعد سر می رسد و بزرگت...
یادم میاد زمانی که پدربزرگ زنده بود برای خنده های مادربزگم\وان یکاد\ می خوند و محو آن لبخندِ دلنشین اش می شد و همیشه آن بود که موهایش را می بافت و می گفت درمیان گیسوان حنایی رنگ ات صد\قول هو الله\ بافتم تا بدانی من با تو به\احسن الخالقین\...
تا حالا به این فکر کردیم، تا حالا شده از هم دیگه تعریف کنیم بهم بگیم: چه صورت قشنگی داری؟ این لباسی که پوشیدی چقدر بهت میاد؟!
وقتی لبخند می زنی و می خندی صورتت خیلی جذاب می شه، آدم محوِ لبخندت می شه؟ تا حالا شده به جایِ تحقیر...
می دانم که هرازگاهی در خلوت، به خاطراتت سرک میکشی و با خود مرور میکنی، می دانم که به یاد می آوری تمام روزهایی که کنار من سپری کردی، به یاد می آوری هر آنچه را که با من تجربه کردی و برای لحظه ای غرق میشوی در من و...
کوچه ها را با دانه های برف
آذین می بندند
زمستانی سرد سرد
حجم سرما !
ضربان قلب را می شمارد
و من به دری تکیه داده ام
که زنگوله های یخ
آنرا پوششی دوباره داده اند
آیا برای روییدن دوباره
بهار می آید ؟؟؟
هنوز کدام واژه را به این دفتر بدهکارم، که تمام شود این قصه، و من هم راهی مسیر زندگی خود شوم.
شاید هم نمی توانم هنوز باور کنم، که دیگر خیلی وقت است، پایانش رقم خورده، و تو مرا به خاطره هایت سپردی، اگر به رفتن باشد، که من هم...
ای کاش میدانستی این \من\ بدونِ تو فَقد یک جسم است کِ نفس میکِشَد، راه میروَد، حتآ میتوانم بگویم گاهی با صدای بلند به دردهایش میخندَد!
چون دیگر این چَشم ها اگر بخاهند هم اشکی دَرِشان موج نمیزَند.! نمیدانم شاید هم عادت کرده ام به نبودِ کسی کِ هیچگاه قرار...
امروز رو به یاد خواهم داشت ۱۴۰۰/۰۱/۰۱ میدانم فرصتی بود که خداوند برمن عطا نمود تا این تحول بزرگ را تجربه نمایم، این تحول نیز به ماندگار میماند تا آیندگان تحول ۱۵۰۰ را تجربه میکنند از عرش بر آنان نظاره گر خواهم بود؛ بار خدایا توانی ده تا این فرصت...
بنام حضرت دوست
من از خورشید تقلید می کنم
که به ابرهای تیره اجازه می دهد
زیبائیِ او را در زیر هوای مه آلود بپوشانند
تا وقتی باز میل به خودنمایی می کند
از پسِ ابرهای زشت و ناپاک
و بخارهای وهم انگیز
که نفَسِ او را تنگ کرده اند...