آن قدر دوستت دارم بافته ام که این زمستان سرما نخوری...!
زمستان است و من شنیده ام روز ها کوتاه تر می شوند ولی... نمیدانم چرا دارند این روز ها هی بلند تر می شوند / بی تو!
دخترم زمستانم با تو بهار است تو امید فرداهای منی، محرم راز منی، تک گل باغِ منی دردانه منی و من از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم
بودنت... حتی زمستانی ترین روزم را... بهار وار عاشقانه می کند... من نه اهل بارانم نه باد... نه عاشق زمستان... نه تابستان... من هوایی را... دوست دارم که... بند باشد به نفسهایت...
میخواهی دلتنگت نباشم ! انگار که بخواهی شیروانیهایِ رشت خیس نباشند .. انگار که بخواهی زمستانهایِ الموت سرد نباشند ... انگار که بخواهی پاییزهایِ روستایِ چنارِ کاشان زرد ! دنیا اما کاری به خواستنِ هیچکس ندارد ... من هم سالهاست میخواهم کنارم باشی ...
آسمان آبی نیست قاصدک از غم و تاریکی خبر می آرد/ گوش داریدزمستان آمد موسم سردی و هنگامه ی بوران آمد آرزوها همه در خاک/فرو خفته و یخ می بندد...و جهانی که به من و به احساس و گل و غزل می خندد.
دعا میکنم غرق باران شوی چو بوی خوش یاس و ریحان شوی دعا میکنم در زمستان عشق بهاری ترین فصل ایمان شوی . . .
زندگی را ورق بزن هر فصلش را خوب بخوان با بهار برقص با تابستان بچرخ در پاییزش عاشقانه قدم بزن با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت میگوید مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری
زمستان باشد و… برف باشد و… سوز باشد و… نیمکت پارک یخ زده باشد و… تو در کنارم… با وجوده اینهمه گرما بزرگترین دروغی که می توان به آن خندید سرد بودن هواست !!!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستان غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور . . .
چه زمستانِ بلاتکلیفی است نه آسمان میبارد و نه تو میایی چه فصلِ بی وصلی
بوی عطرت که شنفتم به لبم جان آمد منم آن گل که نچیدی و زمستان آمد...
سالروز تولد قشنگت را با رقص سفید برف ها همچون سفیدی دلت بر آسمان قلبمان جشن می گیریم و صمیمانه فصل شکفتنت را تبریک می گوییم !