شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
صبح امیّد شروع هیجان خواهد شد
و نگاهت سبب قوت جان خواهد شد
تا تو هستی نفس و عشق ودل من یک عمر
دوستت دارمِِ من ، ورد زبان خواهد شد
بی تو میمیرم و با خاطره می پیوندم
تو نباشی دل تنگم نگران خواهد شد
می رسد روز وصال...
بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی
تو هم آنقدر شیرینی که شورش را در آوردی!
ارس آرامی
از من رمیده ای و منِ ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم...
«لحظات وصال عاشقانه»
با مطلعی از خداوندگار سخن حضرت سعدی:
خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
لب تشنه ام به ذکرت شب و روز خون فشاند
بامید جرعه آبی و ز کوثرت سقایی
نرسد اگر شرابی ز خمارخانهٔ تو
نه من و...
از تمام هرچه زیبا دیده بودم سر تویی!
در قیاس ماه با زیبایی ات، بهتر تویی!
گفته بودی دوست داری شعرهایم را بخوان:
علت این شعرها تنها تویی دلبر! تویی!
جمعی از اهل هنر گفتند جادو می کنم
من فقط یک واژه پردازم که جادوگر تویی!
در هوایت زندگی کردن...
بی تو از خود دورم
بی تو
بیگانه ترین مردم شهر
گر نیایی اینک
گر نباشی یارم
نیست تا مرز جنونم راهی
نگهم حزن آلود
می نوازد
حوالی غروب
نت به نت
آمدنت را ای دوست !
و دلم
کرده خیالش را خوش
به تو و خاطره ات
که تو...
ای سنبله مو ، چون گل رعنایی تو
طنّازی و ریحانه و مهسایی تو
ای فتنه گر دین و همه دنیایم
خاتون غزل ، باده ی صهبایی تو
بادصبا
آهنگ چه داری؟
آهنگ چه داری که به هر سو نگرانی
چون ابر به پروازی و چون آب روانی ؟
با باد سراسیمه به کوه و در و دشتی
چون موج به دریای کران تا به کرانی
اینجا همه در بند تماشای سرابند!
آشفته ی مهری و پریشان خزانی
دلواپس...
با سبکباران
جان هرکه دوست داری یکدل و یکرنگ باش
عشق را باور نداری، لااقل دلتنگ باش
دوستی جانمایه های مهربانی های ماست
در ترازوی محبت وزنه ای همسنگ باش
همسفر بودن بهای فرصت ناچیز ماست
عابر آزاده ای در پای هر فرسنگ باش
با سبکباران ساحل ها خرامان شو...
گل زیبای نگاهت (موشح)
بگذار قدم بر در کاشانه ی ما تا
روشن کنی از ماه شبت خانه ی ما تا
در پرتو سیمای تو هر لحظه ببینیم
ریزد سر زلفت به سر شانه ی ما تا
ما خود گره از طره ی زلفت بگشائیم
یارا ! تو گره از...
می روم۲
جز کنارت از میان هر نهادی می روم
با بهار از اول برج جمادی می روم
بسکه از جمع عزیزان دور ماندم عاقبت
در مسیر کوره راهی انفرادی می روم
آمدم ارام ارام از کویر درد و آه
مثل کاهی روی دوش گردبادی می روم
کرچه کالای جهان...
با ماه چکادت
بگذار خودم باشم و دل باشد و یادت
یک حنجره یک زمزمه با چهره شادت
بگذار که در پیچ و خم کوچه بچرخد
یک خاطره یک رایحه یک ذره به بادت
بگذار نصیبم شود ای صبح سعادت
یک پنحره یک آینه از اصل و نهادت
بگذار ببینم...
خاطره ها
روزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره ها
نیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره ها
از سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیم
زخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره ها
مثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده را
دائم به باد مغلطه انگم زدند...
تو شهر آشوب می فهمی؟
زبان عاشقم وابسته ی نام تو خواهد بود
لبان تشنه ام در نشئه ی جام تو خواهد بود
تمام کوچه های شهرک بابونه می دانند
زمانم چکه چکه نذر پیغام تو خواهد بود
همان روزیکه جلد دانه و دامت شدم گفتم
گمانم این کبوتر ساکن...
گذاشتی؟!
سر به سرم گذاشتی و جاگذاشتی
هر بار روی زخم دلم پاگذاشتی
از بسکه غمزه های نگاهت قیامتست
یک شهر را به آتش سودا گذاشتی
با آن که با خیال خودم خو گرفته ام
آیا به حال خویشتنم واگذاشتی؟
پنداشتم به داد دلم میرسی ولی
هر روز را به...
فریاد
برای هر سکوتی قاتلی با نام فریاد است
جهان جامانده دیرینه های جمع اضداد است
در آرامش نمی ماند عبور گله آهوها
شکار لحظه گاهی آشنای تیر صیاد است
اگرچه خون مظلومان عالم ساده می ریزد
عدالت کاخ برجا مانده ی اقلیم بیداد است
مگیر از شب سکوت آشنای...
معدنکاری
به سنگ خاره می جوید نشانی های معدن را
مگر یابد کلید قفل ناپیدای معدن را
چکش در دست و بار سنگ روی شانه ها دارد
خدا یاری کند دست و دل جویای معدن را
به خاک آلوده ای از عرصه کار و تلاشی که
گشوده روی صنعت جاده...
چشمهای تو خداوند غزلهای منست
شور لبهای تو در تک تک اعضای منست
شهد گل خوردن زنبور و عسل دادن او
شکل لبهای تو و شکل غزلهای منست
چشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بود
به خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منست
غم دلبسته شدن روزی...
در خویش می سازم تو را ، در خویش ویران می کنم
می ترسم از حرفی که باید گفت و پنهان می کنم
جانی به تلخی می کَنم ، جسمی به سختی می کشم
روزی به آخر می برم ، خوابی پریشان می کنم
در تار و پود عقل و...
از اولِ این قصه تو هم باخته بودی...
در باورت از عشق چه ها ساخته بودی!
گفتی که چرا آخرش این شد؟ به تو گفتم:
با مُهره ی سرباز دلت تاخته بودی!
گفتم که... فریب است! فریب است! فریب است!
رفتی و ندانسته و نشناخته بودی...
ویران شدنت این همه!...
آتش افتاد به جان وبه جهان از پی تو
قدحی غرق شرابم که پرم از می تو
به سر زلف تو سوگند که در قبله گهت
بهر غم ناله کنم همچو نوای نی تو
ساده بودست دلم ،باخت بتو قافیه را
می رود سوز زمستان به سراغ دی تو
هرکه...