متن عاشقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقی
حکم رانی میکند غم بر دیار این دلم
چشم چرانی میکند دنیا به یار این دلم
اشک جاری میکند از بهر این دیوانه دل
حال او را هی گل الود میکند،تاریکه دل
در تنش آرامشی از جنس ناآرامی است
در نگاهش،در بنایش، ساختار، آلامی است
از صدایش اندکی آزردگی آید...
قلبم از آن تو
روحم از آن تو
ذهنم در یاد تو
این است عاشقی،
بغضم از فراقت
حرفم در نگاهت
جانم در صدایت
راهم در صفایت
و وجودم از برایت..
این است عاشقی..
زندگی میکنم از برای تو
عاشقی میکنم در هوای تو
گم میشوم در آغوشت
دستی کِشَم...
من اگر ساز کنم حاضری آواز کنی؟
غزلی خوانی و چون نغمهٔ دل باز کنی؟
بلدم ناز خریدن، بلدی ناز کنی؟
یا نشینی به ببرم شعرنو آغاز کنی؟
بلدم راز نگهدار شوم، راز بگو
بلدی راز نگهداری و دمساز کنی؟
بلدم با تو به دنیای دلت سِیر کنم
بلدی قفل...
بامن از احساس زیبایت بگو
ازپیامدهای رویایت بگو
در هوایم پر بزن بر یال شب
از دل خاموش تنهایت بگو!
واژه هایت تک به تک ای یاورم
میزند قوس و قزح درخاطرم!
می برد قلب مرا تا عاشقی.
من برای باتو بودن حاضرم!
گم شدم در ازدحام بی کسی
باتو...
عشق مثل گل به شاخه دیدن است
دست عاشق لایق بوسیدن است
شبنم اشکی بروی گل نشست
کاش میشد غصه را درهم شکست
مجسمه ها
در خراب آبادِ بی سامانی اَم
قدم می زدند؛
صدای پای ِشان
صدای قلب من را می شکست؛ سکوت، با هر قدم اَش...
می ترسیدم!
پنجره ها را شتابان از پس هم بستم
خود را با پیراهنی سپید
سخت در آغوش کشیدم.
باورم نمی شد!!!
این منم که...
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را
بفهمد روزگار غمگسار سرد من را
خدایا عاشقش کن تا بداند عاشقی چیست
بداند درد جسم و قلب عاشق از رخ کیست
خدایا عاشقش کن تا زبان من بداند
بداند تا سخن از نیش زخم خود نراند
خدایا عاشقش کن تا دلش...
بانوی من آرامشت را دوست دارم
زیبایی و آرایشت را دوست دارم
در چشم تو یک لشکری آماده باش است
جنگیدن با ارتشت را دوست دارم
یک دنده ای و غدی و حاضر جوابی
اما زبان سرکشت را دوست دارم
می خواهمت، خندیدی و گفتی چرا من؟
هم پاسخ و...
خو نمیگیرم به سردی نگاهت عشق من
هرچه میخواهددل تنگت بگو...فرمانبرم
لحظه ای که دل نهادم در جنون عاشقی
آس خودرا باختم...من در قمار اخرم
مطمئنم من به احساس خودم نسبت بتو
اعتنا کردم ولی بی اعتنایی دلبرم
هرچه میخواهی مرا ازار ده ؛ زخمم بزن
رنج حاصل ازتورا برجان...
یادتو در قلب من همواره غوغا میکند
دیدنت دنیای سردم را چه زیبا می کند
هرچه میخواهم دل خود را به دریاها زنم
راه خود را سوی چشمان تو پیدامیکند
تا تو مجنونی و شعر عاشقی سرمیدهی
مهرتو قلب مرا عاشق چو لیلا میکند
هرچه میگویم به دل بایدفراموشش کنی...
عاشقی جرم قشنگیست
در انکار مکوش
آرزوبیرانوند
دختر گل فروش
چند صباحی هست او را دیده ام
گل فروشی بود او را چیده ام
قصه من بهر عشق و عاشقیست
دل به دریا میزنم تا قایقیست
گفتم او را،رازقی های تو چند؟
گفتم او را عاشقی های تو کیست؟
سر به زیر انداخت رفت ان دورتر
گفت...
گفتی نمیایی چرا ؟گفتم بیایم من کجا
گفتی میان جان من دوست دارم من تو را
گفتی به آتش میکشی با رفتنت قلب مرا
آتش نزن کاشانه ام بردی دل دیوانه را
گفتم که ترسیده منم بر لجن آغشته منم
خسته منم تشنه منم زخمی هر دشنه منم
گفتی که...
اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم
این بار تو را زودتر پیدا می کنم
تا بتوانم زمان بیشتری برایت عاشقی کنم