متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
فکر نمیکردم دلت تنها بره، اما دیدم میشه
فکر نمیکردم بشى یه خاطره، اما دیدم میشه
دنیا از چیزى که میگن بدتره آره دیدم میشه، خدا میشه،
گیسو افشان، رفتى و شهرى شد پریشانت
گیسو افشان، چشمان خیس خانه حیرانت
گیسو افشان، کو شعله ى زیباى چشمانت
گیسو افشان، کو...
چنتا دوسم داری؟!
+قد سیب زمینی سرخ کردع هایی ک خوردی؟!:)
عه جدی باش دیگع ،،
+خب برا چی میپرسی اخع؟؟
دوس دارم برام بگی خب:(
+خیلی دوست دارم...بااینکه میدونم هیچوقت ب هم نمیرسیم اما باز خیلی خیلی دوست دارم....
هوم:)
ماه نوشت🌙
چرا نمیخندی؟!
+مگ دلیلی هم دارم برا خندیدن...؟!:)
من دلیل خوبی نیستم؟!
+میترسم بخندم ،،،
مگ خندیدن ترس دارع؟!
+خندع ای ک تهش میدونم گریه هستش ترسم دارع...!:)
ماه نوشت🌙
دست هایش را محکم به طناب ها قفل کرده بود با قدم های لرزان جلو میرفت...
اصلا قرار نبود اینجا باشد..
و...
چطور شده که باید از اینجا گذر کند؟
چرا تا به حال از اینجا رد نشده؟
خب! وقتی رد نشده... این علامت هایی که گویی راه را نشان...
نه اینکه دیگر دیداری نباشد
که می دانم ملاقات ما به جهان دیگری موکول شد
و من تو را آنجا خواهم یافت در حالی که تمام دردهایت را پشت سر گذاشته ای
تو را به خاطر می سپارم با تصویری از آخرین لبخندت
و آن لبخند بدون درد را هزار...
من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن، چه بگویم که شکستی دل ما را
فروغ فرخزاد
مشق امروز
یک صفحه بنویسید
بابا نان نداد
بابا نان نداد
بابا نان نداد
.......
آنقدر بنویسید تا بفهمین \بابا خیلی غمگین است\ چون نانی ندارد ک بدهد¡
فاطمه عبدالوند
می خواهم بنویسم، باور کنید می خواهم
اما نمی دانم از کدام زیبایی بنویسم¿
از چ بنویس¿
اصلا برای ک بنویسم¿
از کودک رها شده در خیابان بنویسم ک فقط حاصل یک شب هوس و لذت است و حال وبال گردن¿¡
یا از دستان سیاه نوجوانی ک نتیجه ی زباله...
مرا زین بغض رهایی نیست...
فاطمه عبدالوند
تلخ¡
مثله حال و روز دبیری ک با عشق برای دانش آموزانش درس اقتصاد تدریس می کند در حالی ک خودش دغدغه ی اجاره خانه ی هر ماهش را دارد...
فاطمه عبدالوند
خدایا عاجزَم دردَم دوا کن
به درگاهَت مرا حاجت روا کن
خداوندا دلِ مسکینِ ما را
زِ فضل و رحمتَت از غم رها کن
سحرموسوی
تعریفی از جنگ نداشتم
آن را نمی شناختم
توً هم نمی دانستی
من و تو خبر نداشتیم جنگ چه می کند
وقتی جنگ شروع شد ،خانه خراب شد اما تو بودی
من هنوز نمی فهمیدم جنگ تا کجا بد است
وقتی جنگ را فهمیدم که دیگر لب هایم نتوانست لبهای...
فڪر اینکه ڪل دنیامو بدم!
تا فقط یک ثانیه بتونم صورت ماهتو ببینم،،،خیلی شیرینہ:)))
اما محالہ که بشہ!
محال..!🙃🕊
میدونی مثل چی میمونه؟!:)
مثل اینکه برف بباره...اونم وسط گرمای ۴۰ درجه ی تابستان:)👐🏼
رهایی در آسمان نوشت!✍🏼✨
جانان بی جانم!🙃
بدون اسمم کپی نبینم‼️
یکی دیگه از قوانین زندگی اینه ک زیاد مثل پروانه دور کسی بچرخی؛ میگیره خُشکت میکنه میذاره لایِ دفترِ خاطراتش!
غم انگیز بود
انگیزِ حمل بُغضی چند تنی روی گلو
کاش کلا رفتنی در کار نبود
کاش می موند
برای همیشه...
کاش می دونست
دنیا در بود و نبودش چقدررررر فرق میکنه!
آخه من فکر می کنم هیچ رفتنی
حریف خاطره ها نمی شه...
من که رفتنی نبودم....
تو بند کفش هامو محکم کردی...
ولی شاید
دفعه دیگه،دیگه برگشتی...
باز همون کابوس لعنتی... قلبم ب تپش افتاده بود.. دستمو بلندکردم واباژور روپاتختی رو روشنش کردم نگاهی ب ساعت انداختم 3نصف شب بود... مدتها بود این کابوس لعنتی رومیدیدم... بازهمون چراغ و بوق پی درپی ماشین جلویی، صدای وحشتناکی ک منو ع خواب میپروند...گوشیمو برداشتم و ب عکسش زل زدم...