متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
دو همسفر !
پاییز با چمدانی از برگ
و تو
با چمدانی از خاطره
تنها همدم من
کاسه ی آبی است برای بدرقه
و درختی عریان
تا تنهایی مان را
در آغوش بگیریم
مجید رفیع زاد
بساط خود را
جمع کن ای پاییز !
زیبایی ات را
مدیون برگ های نیمه جانی هستی
که اسیر سنگ فرش
خیابان ها شده اند
صدای ناله ی برگ ها به گوش می رسد
وحشت مرگ از نگاهشان پیداست
بساط خود را جمع کن ای پاییز
که قدم زدن در...
آذر است و آخرین نفس های پاییز
و من همراه برگ هایی بی جان
میان کوچه های سرخ
زیر شلاق باران انتظار
هوای خواستنت را التماس می کنم
بیا و پایان بده
این لحظه های بی روح و سرد را
تا در این واپسین روزهای خزان
همراه با مهر
به...
پاییز است
اما از زبان هیچ برگی
ترانه ی عاشقی به گوشم نمی رسد
و چقدر تلخ است نداشتنت
میان پیاده روهای خیس
آنگاه که بوی نم باران
خاطرات گذشته را
به یادم می آورد
مجید رفیع زاد
به انتهای حیاط کوچک و سرسبز رسیده ام
بر درخت خانه ی مادر بزرگ اناری خودش را دار زده
واز سر سرخش گریه ی خونینی به تن درخت اویخته
مادربزرگ میگوید انار عاشق پاییز بود و پاییز رفتنی
در آخر هم نماند
انار دانه دانه اشک ریخت و صد تکه...
پاییز رنگ جهنم به خود می گیرد
آنگاه که غم نبودنت
از گوشه ی چشم هایم چکه می کند
و دلتنگی در انتظار دست های نوازشگرت
دیوانه وار تو را فریاد می زند
بیا تا در پس این همه تاریکی
اندوه را
قربانی لحظه های شیرین با هم بودن کنیم...
پاییز است
و ای کاش با مهر می آمدی
تا عطر حضورت
الفبای عشق را زنده می کرد
میان گیسوان طلایی ات
شعر می کاشتم
و بارانی از بوسه می شدم
بر دشت زیبای تنت می باریدم
ای کاش می آمدی
تا دوست داشتنم را
میان آغوش گرمت
فریاد می...
کجا شد رقصِ سازِ دلربایت
غزلخوانی و آن شور و نوایت
شدم لبریز از غم همچو پاییز
و دل بی تابِ عطر جانفزایت
-بادصبا
هر شب آتش عشقت
میان دلم شعله می کشد
و من در کوچه های خیالت
با آرزوهایم قدم می زنم
و همراه پاییز می گریم
ای کاش لبخند روشنت
بر آسمان تیره ی قلبم می تابید
و من نزدیک تر از پیراهنت بودم
به عطر جانت آغشته ام می کردی...
پائیز که بد نیست!
بی تو قدم زدن ، بدنامش کرده!
ارس آرامی
فصل خرمالو رسید
فصل بوسه های باران
و چترهای خیس
بیا با قدم هایمان
به استقبال برگ ها برویم
بیا ما هم
بوی باران بگیریم
مجید رفیع زاد
خدا حافظ پائیز !
ممنونم از تو ،
ممنونم که
خاطراتِ فراموش شده را
دوباره زنده کردی
ممنونم برای ...
بو*سه های برگهایت
روی کفش های تنهای ام
ممنونم از نگاه های
مِهر آمیزِ بارانِی ات
ممنونم از تو ،
برای بودن های تکراری ات
خدا حافظ پاییزِ ...
پائیز...
شب بود ...
باز بود پنجره ،
باران می آمد
دو نامعلوم با باران
عهد می بست !
شب بود
چَشم بود
باد بود
پائیز با تمام اندوهش
شاد بود
شب بود، تو بودی
مهربانی ات
درختانِ خزان زده ،
هم دَردی ات
شب بود ،
غم بود ...
سکوتِ...
مُهرِ سنگینی دارد !
روی تمام نامه های عاشقانه می زند
مادر بزرگ می گوید:
عشق بدون اندوهِ پائیزی امکان ندارد!
نامه های عاشقانه ای که سکوت می کنند
و هیچ گاه به مقصد نمی رسند
نامه های عاشقانه ی گمشده ای که
بوی باران می دهند
بوی نَمِ روی...
پائیز بود که دیدمش
چنگی به دل نمی زد
تصوراتم را به هم ریخته بود
دستهای زُمختی
که روحِ لطیفم را چنگ میزد
و شاید او کمی بی ادب !
و من شاید کمی حساس تر بودم!
اما پائیز عشق را خوب بلد بود
قدم های پائیزی
در خیابانی ممتد...
در یک روز پائیزی
خزانِ برگها با من حرف زد !
در یک روز پاییزی
پسری دلش برایم تَپید
در یک روز پاییزی
اولین شعر خوشبختی را سُرودم
در یک روز پائیزی
دلم برای هیچ کس تنگ نشد !
در یک روزِ پائیزی
زیر باران خوشحال بودم
دروغ است می...
گمان می کنم راست می گویند :
پائیز فصل عاشقان است
فصلِ دلهایی که با یک نگاه لرزید
با یک صدا خندید ،
فصلِ دستهای دلتنگ
برای گره خوردن زیر باران ،
برای عشق ورزیدن
فصل نیمکت های زرد تنهایی
که منتظر ...
چَشم به راهِ یارِ گمشده در جنگل...
پائیز که می آید ...
یادِ چشمانِ خیسِ دخترِ همسایه
می افتم
یادِ چشمانِ خزان زده ی پاییزی
یادِ جاده ی عشقی یکطرفه
یادِ شبهایی که
لابلای خیال های گیجِ عاشقانه
سرک می کشید !
از این شاخه به آن شاخه ،
کسی نمی داند پائیز سالها بعد ...
او...
نه گلی هدیه می دهد
نه می سوزاند
و نه سوز فراق را
به تو می چشاند !
پاییز است ؛
با قلبی آکنده از مهر
که با مدادهای رنگی اش
رنگ عشق را
به زندگی ات هدیه می دهد
مجید رفیع زاد