من اول روز دانستم که این عهد که با من میکنی محکم نباشد
عاشقت بودم ولی ناجور سوزاندی مرا نقره داغش میکنم دل را اگر یادت کند
حرمت ها که شکسته شد مسیح هم که باشی نمی توانی دل شکسته را احیا کنی...
و هنگامی که تو را... درون خویش کشتم نمیدانستم... که خود کشی کرده ام.
میروی از پیش چشم اما ز خاطر هیچوقت...!
خزان شدو و نیامدی...
می رسد روزی که دیگر در کنارت نیستم بی قرارم می شوی من بی قرارت نیستم
دو تا عاشق زیر بارون یکیشون خیس یکیشون نیس...
می دونم... واسه من دیگه توی *قلب* تو جا نیست
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی زود
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند...
کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص...
سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند
خواب چشمهایت رامیبینم اشکم دربیداری میریزد
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش
می خواستم پر واکنی در من آبی ندیدی آسمانم را ...
دروغ چرا تنگه دلم منو بارون غم شدیم رفیق هم
وقت رفتن.../میگفت ، زودبرمیگردم/بوسه ، هنوز چشم براهست
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!
یکی می رود و یکی از خودش می پرسد مگر خودش انتخابم نکرده بود!...
همدرد منی هم درد منی!