خودم را به آن راه می زنم شاید آنجا منتظرم باشی...
چه سرد است تو را می گفت که می وزیدی.
عاجز فاصله ام ثانیه هم دل تنگی ست
بوی مهر می آید هم تو آمده ای هم پاییز
دوستت دارم اگر می توانی بیا و این را تلافی کن...!
بوسه از خاطره آموخت جا گذاشتن رد را
چه خیال های تا به تایی که با موهای تو نبافته ام
ناگهان صبح روشنی دیگر در شبی تاریک... می شود نزدیک!
در این حوالی کسی را می شناسم که از فرط فقر ایمانش را خورده بود
چشم هایت حرف به حرذف گلو گیر بود
سنگی که شیشه ها را می شکند کنار ماهی ها چقدر آرام است
گفتی دوستت دارم و این زیباترین دروغی ست که در دهانت می گذارم!
چقدر نقطه چین...! مرگ که نقطه ندارد
کنار بزن گیسویت را دلم گرفت در این کسوف
قسمت دیگر دلتنگی ام بی خیالی ماه بود این سلیطه به همه لبخند می زند!
وصله می زنم کفش های رابطه را نخ که بدهی
تو را غرق میکردم در نگاهم اگر می دانستم میروی
چشمهایش نگذاشت یک دل سیر نگاهش / به ... کنم
پدر آه کشید مادر گریست من... از تکه های بغض آویزانم!
نفت / زیر پایش بود کودکی که فقر استخراج می کرد
می کشد مرا این همه بودن در نبودن هایت
می سوزم در آتش نبودنت و همه می روند به بهانه ی آب آوردن
فصلی به نام چمدان در تقویم عاشقانه ها روی زمستان را سفید می کند
شب موهای مادرم سپید شد این تنها برفی بود که هرگز آب نشد