متن چشم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چشم
جایی زندگی کن که زندگی هست
در چشمان کسی که تُ را میبینید ...
بر روی نیمکتی سبز در سینه ای...
در باوری از جنس امید...
در فهمی که تو را می فهمد...
زندگی خالی نیست،ورق بزن
رقص بهار رو
لذت نابِ تابستان رو
عاشقانه های پاییز رو
و
امیدِ...
آهِ شب واندوه ، اگر که اثری داشت
این تیره شبِ غصه یقینا سحری داشت
ای کاش که در منطقِ چشمانِ سیاهت
ققنوسِ غزل های دلم،بال و پری داشت
در معجزهِ چشمِ تو کافر شده این دل
ماهِ رخِ زیبایِ تو... شق القمری داشت
از روزِ ازل\عشق\ درونِ گِلِ ما...
رنگ و فرم چشمانش خیلی شبیه تو بود...
اما مانند تو عشقِ مرا در خودش نداشت :)
به قلم: کتایون آتاکیشی زاده
گفتنی ها هر چه هست
آن نگاهت پیش ترها گفته است
نیمه شب است...
آرام آرام در خیالم بیا
نباید کسی بداند...!
نباید کسی بفهمد!
تنها بیا...
مبادا کسی حسادت کند...
مبادا کسی حسادت بکند که تو به خیال من می آیی!
چشم بد دور
به خیالم که می آیی...
یک پری رقصان و دلربای سبو در دست غزل خوان میشوم...
«خیال عاشقی»
خوشم ،کنارِ خیالت دوباره من مستم
که در به روی همه غیر از عشق تو بستم
خوشم کنارمی و با منی و در قلبم
چه خوب بعد تو از چشم دلقکان رستم
تو نور عشقی و تابیده ای به سمت دلم
میانِ هاله ای از تو ، گیاه...
در مسیری بی توقّف سالها هستم اسیر
خسته ام از زندگی دستان سردم را بگیر
زخمه ی ساز صدایت عقل را از من رُبود
نقش در اندیشه ام بستی و در لوح ضمیر
چشمهایت ساحل شعر و خیال و خاطره
من جناس ساده امّا، تو مراعات النظیر
من حسادت میکنم...
چشمانش آبی نبود
که بگوییم آرامش دریا را دارد
سبز هم نبود
که طراوت جنگل را داشته باشد
به رنگ هم نبود
که به روح خسته ام جان بدهد
چشمانش مشکی بود...
دو تیله مشکی...
که انعکاس تصویر من و تمام خوشبختی ام را در آن می دیدم.. • ͡•...
چشمم چو به چشم آن پری چشم افتاد
از چشم پری به چشم من چشم افتاد
رفتم که بدزدمی ز چشمش چشمی
از چار طرف به چشم من چشم افتاد!
.
ای چشم تو چشمِ چشم عالم را چشم
من چشم ندیده ام چو چشم تو به چشم
چشمم ز...
ای وای بر آنان که احسان را نمی فهمند
ماندن به روی عهد و پیمان را نمی فهمند
سخت است حتّی باورش امّا خطاکاران
بعد از خطا معنای جبران را نمی فهمند
ای وای بر آنان که در دنیای احساسات
احساس پاکِ عشق سوزان را نمی فهمند
وقتی قلم در...
دنیایِ بعد از رفتنت مثل سراب است
با قرصهای هرشبم حالم خراب است
تا انتهای مرزِ بیداری نشستم
شب تا سحر چشمم به روی عکسِ قاب است
عاشق که باشی ابتدا باید بدانی
دنیای تو اندوه ممتد، اضطراب است
هرلحظه غرق عشق بودن هم همیشه
مانند یک پرسش شد امّا...
چشمم چو به چشم آن پری چشم افتاد
از چشم پری به چشم من چشم افتاد
رفتم که بدزدمی ز چشمش چشمی
از چار طرف به چشم من چشم افتاد!
ارس آرامی
حال دلم خوب است ...
منم و یک فنجان چای
تکیه داده ام ...
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق ...
خوشم ...
از خنده های مادرم
که بوی خوش دست پختش
پیچیده در پستوی خانه ...
اندکی شعر سروده ام
از چشمان پر زرق و برق مادرم
چند خطی نوشته...
و شعر من تفسیری بود از چشم های او
آنگاه که باران ، لبریزِ احساسمان کرده بود
«بهزاد غدیری»