چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
با احساسی، از مهر،لبریز؛چونان مهری،که از پی آن،آبان است،مهربان باشیم و مهرانگیز؛تا بهاری گردد،تمام لحظه هامان،در دلِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍂🍁...
✍ تو هیچ وقت نبودی...وقتی نرم نرمک، به کوچه باغ احساسم سرک می کشی؛و می گویی:«هستی؟»هستی ام زیر و رو می شود؛ دریای درونم آشوب می گردد؛ طوفان می دمد، در بند، بندِ وجودم؛امّا، چو بازمی نگرم، می بینم تو نیستی؛و فقط،سایه ی توست؛ که وهم انداخته به هوشِ احساسم:بودنت را!تو هیچ وقت نبودی؛ حتّی در دلِ شب هایی که: تا قلبِ سپیده،به مِهرِ دیدارت،ستاره شمردم!حتّی در شبی که گفتی: برمی گردی؛ و من بی تابانه نشستم؛ خواب...
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،پیوسته ی ریل های احساسم را؛و جز ریزشِ ریه هایی از دود،هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛بازآی!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
ترسِ توست:فراموش کنی خودت را؛ترسِ من:فراموش کنم تو را!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
ثانیه هایم بی تابانه می خواهندت؛ تو که نمی دانی؛و من،بعد از این،از سکوت سرشار خواهم گشت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
سرشارم از شمیمِ خواستنت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
تو هیچ وقت نبودی؛حتّی در دلِ آن شب ها،که تا قلبِ سپیده،به مِهرِ دیدارت،ستاره شمردم!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
بگو تا چند دریای دیگرتلاطمِ درونمباید طوفانی باشد؟بگو تا چند موج دیگرباید اوج بگیردسرکوبیِ ساحلِ احساسم؟بگو تا چند؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر قلب شوددگرگونیِ دلِ من؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر مات شود شطرنجِ دلمشاهِ رُخت را؟تا کی ماهی قلبمدر شطّ رنج شناور باشد؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر محو شوم هر روزدر تکراری های دل؟چقدر محو شوم هر روزدر مات های آیینه ی احساسم؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چرا عطش می گذارددلم رادر انتطاری مات؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چرا نمی شود تمامسرایشِ احساس؟چرا واژه نمی رساندنارساییِ دلم را؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر بی تاب باشدتابشِ شیدِ درونم؟چقدر بی تابانه تلالو بزندخورشیدِ دلِ پرخونم؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر بنویسماز عشقی که پرکرده استگل دشتِ وجودم را؟چقدر واژه شود دلِ مندردهای نهانش را؟چقدر احساس بکارمتا محبّت بر دهد؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
به زیبایی/ دلم پُر شد/ از عشقِ ناب و گیرایی/ اهورایی/ در این احساسِ شیدایی/ و این امواجِ رویایی/ تویی نامنتهای شورشِ دل/ برایم هست مشکل/ کشم پای دلم را، از دلِ کویت/ نجویم، روی دلجویت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
پراکنده شده، اجزای قلبِ من/دمادم؛ هر کجا؛ دامن به دامن/میانِ تکّه های قلبِ چون پازل/تویی زیباترین احساسِ سرخِ دل/و با «تو»، جمع می گردد/بسی دلگرم می گردد/پریشان حالیِ موجِ دلی، پُردرد/پُر از رگبارِ بغضی، سرد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
پُر از مهری؛و شهرآشوبِ گُل چِهری؛که با بحرِ دلت، هر دم،سرودی مِهر را بهرم؛و بهره، داده ای من را،از امواجِ تبِ دریا؛از احساسِ سروری سرخ و پابرجا؛از آشوبِ دلِ صد پاره ی شیدا...زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
دلم می خواهدت؛ مانندِ وقتیکه نبضت در درونم پلک می زدتمامِ قطره های حسّ دل راچو مروارید، روی سِلک می زد***همان وقتی که احساست، دلم رابه مرزِ شورشِ رویا رسانیدجنونِ موجِ بی تابِ عطش رابه ژرفای دلِ دریا رسانید***به یادِ آن زمان های پر از مهربزن چشمک؛ ببینم باز هستی؟برای عشق ورزی های ممتدهنوز آماده ی پرواز هستی؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...