پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قلبِ آدمیزنده ست بهخاطرهخاطره عشقخاطره دوستدوستدوست…....
دارد به سفر می رود امشب چمدانم با خاطره ای تلخ که من خالق آنم...
حالا بیا قدم به قدم تا سفر کنیمحالا بیا که خاطره ها را مرور هم......
درپس خاطره ها باران بوسه میزند ردپای قدم های تورا...!...
ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟...
خاطرهآفتاب پاییز است!میتابداما گرم نمیکند......
عاقبت عشق به یک خاطره می پیونددکفش می ساید و می خندد و در می بندد...
خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمرمزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین است...
جنگ نابرابریست ...من با دست خالی ؛شب با هجوم خاطره !...
عتیقه باز بودخودم رانهبلکه خاطره عشقم را می خواست......
این منم خاطره ای که گاهی در تو مکث می کند و این تویی که هنوز هم بی اندازه زیبایی...
گفتی از خاطره ها، اشک من از چشم چکیدسنگ در کوزه نینداز که سرریز شود......
می کشد خاطره های تو در این ماه مرا ماه خرداد،عجب داغ غریبی دارد.....
شهر جهنمی شده،غرق صدا و خاطرهبی تو چگونه رد کنم همت و یادگار را؟...
بی تو مرداد فقطداغ دل خاطره هاست......
یک نفر هستکه خودش نیستولی خاطره اشصبح هر روز،مراسخت بغل می گیرد......
گرچه این فاصله ها، خاطره ها را نو کردروز و شب یاد " تو " را در بغلم می گیرم...
هر نقطه از این خانه، یک خاطره است از توبگذار کنار امسال، این خانه_تکانی را...
کوچه باغی و صفایی و کمی خاطره و …سر من شانه ی تو پای همین پنجره و …شب و عهد من و تو سیزده فروردینسبزه ی پای درخت و زدن یک گره و …...
گاهی....سراغم را بگیر...حالم را بپرس...نگذار فکر کنم چه پیش پا افتاده بودم...که بعد از آن همه خاطره؛فراموش شدم!...
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد.....
یک خاطره داریم و یک خروار شب .......
چه بیهوده اختراع شد سَم، شکنجه، تیغ، چوبهی دار ... وقتی یک خاطره میتواند نفست را بند بیاورد، زمین گیرت کند، تو را به گریه بیندازد، خونت را به جوش آورد ......
از عشق همین خاطره می ماند و بس !گلدان لب پنجره می ماند و بس !ازآن همه چای عصر گاهی با همبر میز دو تا دایره می ماند و بس !...
وقتِ رفتن است/ بقچهایاز خاطره/ برایم ببند...
دستِ تنهاییات را به سوی هیچکس دراز نکن ، تا منت هیچ خاطرهی اشتباهی بر سر بی کسیات نباشد ......
خیلی آزاردهنده استوقتی خاطرهای دلگرم کنندهرا به یاد میآوریو به شدت احساس سرما میکنی...
خاطرهها شاید سوختى باشد که ،مردم براى زنده ماندن مىسوزانند...
گاهی هم پنجشنبه هابایدفاتحه ای بخوانیمبرای خودمان؛کهآساناز خاطر کسانی کهبا آنها خاطره داشتیم، رفتیم......
تنها لحظه اکنون است که واقعیت دارد،باقی یا خاطره است یا خیال ......
خدای خوبمبه بزرگیت قسمهیچکس را به کسیکه قسمتش نیست عادت ندهکه تاوان خاطره جنون است و بس......
آه می کشد /آسمان/آه.../اشک/جاده را/می بلعد/چقدر خاطره/زیرِ خاک ِاین سالهای به خون نشسته خفته است/دریا/جزغاله می شود/از روزهای زخمی....
هنوز همچناننیلوفر سبز خاطره اتبه روی دیوار عاشقیم پیچیده استجمید مقدسیان...
بعدِ رفتنت/ دیگر/گرم نشد دستم/مشتی خاطره/رودی از اشک/تنهایی ، گیسوی شب را میبافد...
آمدیخاطره ها را ورق زدیآینهاشک می ریزد...
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد،آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند....
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شدهخسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شدهدر خیالات بهم ریخته ى دور و برمخیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم...
برایش مثل لباسی شده امکه خاطره های زیادی از آن دارداما دیگر اندازه اش نیستنه دلش می آید دورم بیاندازدنه میتواند بپوشدم......
همیشه وقتی قدر چیزی رو میدونیم ک برامون خاطره شده...
از حاصلضرب من و تو عشق بپا شداز خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست...
خاطره یعنی؛لبخند مندرخیال تو…...
آه ..داردجانم را می کَند آن خاطره ی کلنگی...
تنهایی/ نام دیگر پاییز است/هرچه عمیق تر/ برگریزان خاطره هایت بیشتر...
جنگ نابرابریست!من با دست خالیشب با هجوم خاطره...!...