خورشید طلوع نمی کند یک تصویر ازتو کافیست برای تلئلو دوباره خورشید..
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
خورشید گر از بام فلک عشق فشاند، خورشید شما، عشق شما، بام شمایید
خواهی که چو صبح صادق القول شوی خورشید صفت با همه کس یک رو باش
مثل شب به ماه گرما به خورشید زمستان به برف ببین ! من هم به تو می آیم
پر کن از باده چشمت قدح صبح مرا خود بگو من زتو سرمست شوم یا خورشید ؟
مثلِ هر صبح.. تو خورشیدی و من مشتری ات؛ در مدارِ تو و چشمت،همه دنیاست؛سلام...
آن زمان که آفتابگردان از خورشید متنفر شود من هم دیگر تو را دوست نخواهم داشت!
لطف بزرگ خورشید گرما نیست سایه ای ست که مرا از تنهایی نجات می دهد...
گُل آفتابگردان دلبری میکند با خورشید مثلِ من با تو
قشنگی صبح، به اینِ که خورشید با صدای خَنده تُ چِشم باز کنه..
خورشید چشم های توست.. منظومه را اشتباه چیده اند...
بخند! هنوز می شود از گوشه ی لبخندت خورشیدی برداشت برای فردا...
از زمین کربلا خورشید ها برخاسته ... عشق از قافله هفتاد و دو سر میخواسته ...
غروب پایان داستان خورشید نیست ... یک شروع دوباره ست...
آتش… به جان خورشید انداخت و رفت عشق
مهربان که باشی خورشید از سمت قلب تو طلوع می کند
خورشید/پاک کرد عینکش را/پهن شد آفتاب
خورشید از حضور تو الگو گرفت و بعد، زیباتر از همیشه ی خود -مثل ماه- شد .
من و خورشید به یکباره توافق کردیم روز ها نوبت او باشد و شب نوبتِ تو
“سکوت” را “ترس” “عشق” را “عادت” کاش!! خورشیداز سوی چشمانِ تو طلوع کند.
آفتاب نگاهت همچو نور خورشید نوازش میکند زنبقهای احساس دلم را از من مگیر آفتاب را...!
من صبح را در چشمان تو میبینم وقتی بازشان میکنی خورشید طلوع میکند در من ،پلک بزن بگذار جان دهم در این خورشید سوزانت !
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد … به سلامتی هرچی پدره . . .