شب بخیر غارتگر شب های بی مهتاب من منتی بر دل گذار امشب بیا در خواب من
بی تو چگونه میشود آبان بیاید طاقت ندارم نیستی باران بیاید
برای کسی که نمیخواهد پیش تو باشد ، دلتنگی و غمِ جای خالی اش حماقتی بیش نیست
دلتنگی آدم رو به خیابون میکشه و بعضیا نمیفهمن گاهی قدم زدن از گریه کردن هم غم انگیزتره...
فردای بدون هم شدن نزدیک است
خوب می دانم باران که ربطی به تو ندارد پس چه مرگم می شود باران که می بارد دلم برای تو تنگ تر می شود!
چه دردی بدتر از اینکه بخواهی رفتن او را... خودم صدبار جان کندم ولی رفتن صلاحش بود...
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود! آه... به اصرار خودت
هر زنی برای لبخند زدن در آینه باید مردی را داشته باشد که با شانهی انگشتهایش، گره دلتنگی موهای بلند زنرا باز کند و بگوید که هرجور که باشی، زیبایی...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست حتی گره اخم خدا وا شدنی نیست
شب چنان گریه کنم بی تو که همسایه به روز دست من گیرد و بیرون کشد از آب/ مرا
دلم را به کجای این شهر مشغول کنم که نگیرد بهانه تو را ...
تاب دلتنگی ندارد آن که مجنون می شود...
چترم را روی سرم می گیرم... و از این شهر می روم... باران های اینجا... بوی دلتنگی می دهند
تنم هر روز بهانه ی آغوشت را می گیرد و از این داغ تر جهنمی نیست
هیچ چیز بدتر از این نیست که با دل تنگ سفر کنی
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی... اولین موسم این فصل مگر مهر نبود...؟!
ترک ما کرد آنکه با ما روزگاری یار بود
پارادوکس یعنی ندارمت و گاهی فکر از دست دادنت دیوانه ام می کند...
اگر دلت گرفته سکوت کن کسی معنای دلتنگی را نمی فهمد
کجایی ای زجان خوشتر؟ شبت خوش باد من رفتم...
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده ام بعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام
گذشتم از او به خیره سری گرفته ره مه دگری کنون چه کنم با خطای دلم...