و چه عطری بهتر از رایحه ناب تنت...
مرا ببوس بوسه هایت تزریق جان است
نام مرا بگذار باد بگذار به بوی تو آرام بگیرم
این منم خاطره ای که گاهی در تو مکث می کند و این تویی که هنوز هم بی اندازه زیبایی
تو و چشمهایت من و دل. با مست نگاهت، خلع سلاحم بانو.
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
دوری از چشمانت بدترین تحریم ست عاشقت خواهم ماند بهترین تصمیم ست
در آخرین عکسمان آنقدر مرا دوست داری که باورم نمیشود " رفته ای "
و یاد روشن ِ تو آفتاب است مرا و عشق چیست به جز روشنایِ یادِ کسی...
بخند! هنوز می شود از گوشه ی لبخندت خورشیدی برداشت برای فردا...
من تو را هر شب نفس می کشم تو چرا هنوز از خواب هایم بویی نبرده ای؟ ...
چه تلخ باشی چه شیرین! من از یک ذره ات هم نمی گذرم!
چه زیبا نگاه میکنی آدم اسیر میشود با این نگاه ها خدا را خوش نمی آید این همه اسارت!
روز عشق آمد و من غرق تمنای تو ام... باحضور تو دلم شاد وجهانم عشق است
گرفتم روی سر قرآن طلب کردم وصالش را شب قدر است و دلتنگم خداوندا تو یاری کن
هیچ جا خانه ی خودِ آدمی نمی شود ...، مصداق آغوش تو است .
مطمئنی " خدا " لحظه ای که به خودش احسنت گفت. .، تو رو به رویش نبودی؟
آغوشت امن ترین پناهگاه من است بازوانت را به تن هیچ غریبه ای نسپار
آغوش تو سرمست کند جان مرا سیراب کند روح پریشان مرا
خدا کند همه عشق ها به هم برسند منو تو نیز در این لابه لا به هم برسیم
آغوشت همانند جنگ ویتنام است هرکه رفت یا برنگشت، یا اگر برگشت دیوانه بود
تو تنها ترینی میان این دو سینه ی من
خیال دیدنت چه دلپذیر بود، جوانی ام در این امید پیر شد، نیامدی و دیر شد.....
ماهتاب اگر نبود چشمان بی قرار عاشقان رو به کدامین نقطه ی شب می گریست ؟...