شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اسفند،بوی هفت سین خاطرت را می دهدسیب سرخ لبانت ...سکّه ی مطلّای نگاهت ...سمنوی شیرین دهانت ...سبزه ی پیراهنت ...سماق عشقت ...سنجد مانده بر دست هایت ...دور آیینه بندان صورتت ...آیه آیه مهر از حدیث نورانی قلبت، عزیزم!که مرا به معراج خواستنت، کشاندهدر عیدانه ی لبخندهایی، که بوسه ریخته اند!شعری که حجم کتاب دلتنگی ام را، پر کردههر چه هست از توست ...از دوست داشتنت ......Saeideh......
چهره ی زن ها آینهٔ تمام قدِ مَردِ زندگی ِشان استیک زن هر دوستت دارمی را که نمی شنودیک خطِ کوچک می شود زیر چشمانش و هر قدر معشوقه اش دل آزرده ترش می کندپرنده های آسمانِ پیشانی اشبیشتر و بیشتر می شودزن هایی که در اوج میانسالیهنوز هم زیبایندزاده ی دستِ مردانِ ماهرِ صورتگری اندکه بهترین اثرِ هنریِ عمرشان رابا "عشق" آفریده اندو بالعکسزن هایی که زیبایی اشاندر اوجِ جوانی یکباره ناپدید می شود یک اثرِ هنریِ ناکام؛ زاده ...
سال جدید و عزیزم! خدا کند در را که باز کردیم،یک دنیا دلخوشی و خوشبختی، سوغاتیِ بخت و اقبال ما را در آغوشت داشته باشی! سهم هر کسی را به دستش بدهی و غم های سخت و سنگینِ سال قبل را در عمیق ترین بخش فراموشی ها دفن کنی! خدا کند تو مهربان تر باشی! ما امید بسته ایم! ما بسیار به تو امیدواریم...به روی خوش و بوی معطر خبرهای خوبت! ما به خدا و به همه ی خوبی هایی که با تو خواهد آمد، سبزترین امیدها را بسته ایم!...
من در این سال تو را بیشتر دوستت دارم.با شکوفه های بهار،عشق تو دوباره در دلم گل میدهد؛در تابستانش گرمای عشقمان ،مانند خورشید بر سایه ی زندگیمان پرتاب میشود.در پاییزش اولین بارش عشق، چترمان را خیس میکند ؛و در سرمای زمستانش حلقه ی دست هایمان قلب عاشق ما را گرم نگه میدارد....
گاهی روزهای تقویمت را بشور و پهن کن دم فراموشی...زحمتی ندارد..به همین سادگی نور خنده خواهد تابید وَ باور کن آینه، از همان روز عاشقت خواهد شد وَ مشاطه ی عقل نگاهت را بغل خواهد کرد حالا...زانوی غم را رها کن؛بگزار پا بگیرد وُ برود...شوقِ زندگی، جسارت می خواهد......
اسفند همیشه حالِ خوبی داره...از عطرِ گُلِ سنبل ش بگیر تا ماهی هایِ قرمزی که هر کدوم به یک شکل تو آب میرقصن...از مردمی که تو دلشون هزارتا غصه وجود داره امّا بازم لبشون میخنده...اسفند که میشه تمامِ پیاده روهایِ شهر پُر میشه از آدم هایی که هر کدوم مشغوله خرید برایِ عید نوروزن...رد شدن از کنارِ شیرینی فروشی و عطرِ خوش شیرینی هایِ برنجی و بادومی که قشنگ هوش از سرِت میبَره و حالِ خوب رو تزریق میکنه به دلت...اسفند یعنی هنوز آدم هایی وجود د...
آدم باید هر از گاهی اسم هم خانه هایش را،رفقایش را،بغل دستی هایش را فراموش کند؛بعد زور بزند توی سه جمله توصیف شان کند.مثلاً بگوید: آنی که خنده اش قشنگ است!آنی که حرف زدنش مثل قهوه ی تازه دم است!آنی که سینه اش حال عاشقی دارد....
اگر روزی پسردار شومبرایش در کنار ماشین ها و تفنگ های مختلفشعروسک های کوچک و بزرگ هم میخرمو بچه داری هم به او آموزش میدهم.اگر قرار بر خرید لباس باشدرنگ صورتی و بنفش را هم در لیست انتخاب هایش قرار میدهم.برایش لاک میزنمو از عبارت "چون پسری" برای قانع کردنش استفاده نمیکنم.آشپزی و خانه داری را به او یاد میدهمو دائم این جمله را به او گوشزد میکنم که "انسانیت جنسیت نمیشناسد."ارزش و احترام قائل شدن برای هر انسانی را...
عنوان: دانه های برفچقدر دانه های برف را دوست دارم!برایشان فرقی ندارد کوه باشد یا جنگل،همه را به یک رنگ سفید می کند.یک رنگی شان را دوست دارم.می توانی رد پایت را با خیال راحت همه جا، جا بگذاری.پاییز نیست که بگویی خش خشِ، برگ ها تو را لو می دهد.یا تابستان نیست که بگویی شُر شُرِ آب ها شِلاپ شِلاپ قدم هایت را به درختان و کوه ها خبر می دهد.برف یک رنگ است.با خیال تخت می توانی رویش حساب باز کنی.من یک رنگی اش که صداقت را به یادم می آو...
عنوان:تفتیش غم هاگاهی باید زندگی را تفتیش کرد .غم ها، بی قراری ها، و آشوب هایش را پیدا کرد.گذاشت در یک بقچه و آن را گره ا ی کور زد، انداخت در جایی بی عبور تا مبادا نصیب کس دیگری شود.اسما رحمانی(آیناجهانی)...
نه موهایش بلوند بودنه موج دار و پریشاننه چشم هایش سبز و آبینه آنقدر اندامش روی فرم بودنه ورزشکارو نه آنقدر زیبا...نه چشم هایش سگ داشتنه گیسویش عطر خاصینه شاعر بود نه نویسندهو نه با شین گفتنش دست و دل آدم می لرزیددلبری کردن هم بلد نبودپدرش هم آنقدرها پولدار نبودگاهی که نه اکثر اوقات حرف ها و رفتارهایش مرا آزار می داد.ریچارد من عاشق چنین دختری شده اماگر این اسمش عشق نیست پس چیست؟!محمدامین آقایی...
دلم یک فقره دیوانه میخواهد،که بیاید و باهم برویم سراغ تمام دیوانگی هایِ دنیا!سوار ماشین ساده اش بشوم و تمام دوربین های کنترل سرعت شهر مارا ثبت کنند..که آدرنالین از گونه هایم بیرون بپاشد..ک بوسه اش بر روی گونه هایم دیوانه ترم کند..برویم تا بلندترین نقطه ی شهر و دستهای همدیگر را فشار دهیم و بلند جیغ بکشیم که تمام عالم ببینندمان!..چشم هایمان را بر روی یکدیگر بازکنیم و باهم با عمق عمیقِ چشم هایمان حرف بزنیم...که بنشینیم و تمام شعرهای جهان...
تابستان.. فصلِ من...تمام میشوى بار دیگر...و این بار؛رویاهاى به مقصد نرسیده ام را میسپارى به پاییزِ برگ ریز... به تمناى آنکه هر برگى که میرقصد در هیاهوى باد و باران پاییزى و بر زمین فرود مى آید،آمینى باشد بر آرزوهایم...مى دانم...این بار دیگر خوب میدانم...مى آید...با مهر مى ماند...و عاشقانه هاى من رنگ تحقق میپذیرد...ایمان دارم... او با مهر مى آیدبه قول فروغ : من خواب دیده ام ! ....
وقتی هست کنارش لبخند میزنمصفحات چت مان پر از خنده های از ته دل است..نمی دانم چه خواهم کرد با نبودنش...به صفحات خالی از بودنش که فکر می کنم...این سو که تنها هستم اشک می ریزم ...گاهی ادما دنبال یه نفر هستند که باهاش اروم بشن....تو همونی هستی که وسط همه ی ناراحتی هام اومدی...از وقتی اومدی تموم ارامش دنیا توی قلبم ساکن شدنمی دونم از کجا اومدی؟؟یا بودی و من نمیدیدمت...تموم مهربونی های دنیا توی قلبت بود...عزیز ترینم میدونی که چقدر دوستت دارم......
آغوشت را باز کنبرایت پاییز آورده ام!میخواهم انارهای نوبرانه اش رادانه دانه بکارم در وجودتزیر برگ ریزان نگاهشبرقصانم تنت راو جامه ای بدوزم برایتاز جنس باران!نترس جانمتو فقطکمی نزدیک تر شومن قول می دهم امسالغروب های بارانی و دلگیر رااز تقویم جمعه های پاییزی خط بزنم!....
هر چیزی باید سر جای خودش اتفاق بیفتد،قبول داری؟ مثلاً تگرگ، باید اردیبهشت را به دلواپسی بکشاند، گیلاس، جایش، چلّه مرداد است...برگها باید وسط مهر، با رویی زرد و نارنجی، بریزند روی سنگفرش خیابان، شب یلدا، پرده را که میزنی کنار،باید برف را ببینی که بی صدا می آید...و اما عشق...من می گویم تنها چیزی ست که نباید سر وقت بیاید! باید وقتی برسد که تو دست و پایت را گم کنی، ناگهان... سریع...بی معطلی...درست بخورد وسط زندگی...
از میان تمام زنهابا احساسات و دنیای عجیب و غریبشانهمیشه آینده ام را با زنی عکاس متصور شده امهمان هایی که با یک دکمه، یک لحظه را برای یک عمر ماندگار می کنندهمان هایی که اهل ماندگاری و ماندن اندزنی که عکاسی میداند خوب میتواند روی مردانگی هایت فوکوس کند تا واضح تر در قلبش ثبت شوندو عیب هایت را فولو کند تا برای همیشه محو بمانند!زنی که عکاسی میداند خوب بلد است کادر احساساتش را چگونه تنظیم کندکه جز عاشقانه های تو چیزی قلبش را نلرزاند....
شیرینی عجیبی داردکنارِ خانواده باشیمادر و مادر بزرگ ، پدر و پدر بزرگنوه ها ، نتیجه ها ، نبیره هاحس دلگرمی عجیبیاز دل این هسته بیرون می آیدحس دوست داشتن های مخملیحس مزه های شیرینِ شکلات عیدحس گرمی دستهایی که زیر سایه اش آرام به افق ها خیره میشویحسِ محکم ، بغل گرفتن عشقدر پستوی خاک خورده قلبهای قدیمیرعنا ابراهیمی فرد...
اگر دلت پیش بهارست پاییز را صدا نکن! پاییز دختر حساسیست که زود دل می بندد ! فقط پاییز مثل پاییزست حواست باشد پاییز بهار نیست که دلش به تابستان گرم باشد پاییز تا ب جدایی ندارد، میمیرد!!...
طوفان آمد و خنده ها را با خود برد .کاش عکس آخرین خنده های از ته دلمان را قاب میکردیم .کاش می دانستیم زندگی مثل یک پلک زدن میگذرد .آهای زندگی !!! پلک نزن !...به پایان خواهد آمد این روز و شب های سخت و طولانی !!!...“مهرنوش معینی”...
شاهزاده ی گیسو پریشانحاکم کدام دیاریفرمانت برمشراب کدام چشمانیمستتش شومدلبر کدام دلیمهمانش شوممصراع کدام شعریردیفش شوماهل کدام زمینیدورش بگردمستاره ی کدام آسمانیخیره اش شومموج کدام دریاییآرام جانم شودشاهزاده ی گیسو پریشان من ......
ببین مهربون...رنگِ دوست داشتنِ من...رنگِ غش و ضعف هایِ هفده سالگی نیست...یا تندیِ تبِ عشق هایِ هجده سالگی...رنگِ دوست داشتنِ من...کسلیِ عصرایِ چهل سالگیه...که بی حوصله جلویِ تلویزیون می نشینی....رنگِ دوست داشتنِ من همون چایِ قندپهلوییه که برات میریزم وچندخط شاملویی که برات می خونم...رنگِ دوست داشتنِ من...فرق داره با آدم هایِ این زمونه....رفتنی نیست...پریدنی نیست...مالِ یه روز و دو روز نیست...رنگِ دوست داشتنِ من...روزای...
یک روز هم یکی میاید کهمرا برای خودم بخواهد که قِلِقَم را بلد باشد و به من فرصت عاشقی کردن بدهد ...کسی که با رفتنش مرا از خیابانها بیزار نکند.یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلبهایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشمهایش بسوزندو من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...که برایِ همه همان مغرور دوست نداشتنی باشد ...
اگر شهر مالِ من بود، در هر خیابانش یک بغل فروشى تأسیس می کردم که اگر پاییز بود و نمِ باران و یک دنیا برگِ زردِ ریخته از درخت و یک دل که پر از دلتنگی ست...جایى باشد براى دقیقه اى در آغوش کشیده شدن و ثانیه اى آرامش و لحظه اى امنیت...آرى من اگر بودم به جاى این همه درمانگاه و مریض خانه، در هر خیابان فقط یک بغل فروشى می زدم و تمام...
روزی اگر دختری داشته باشم ،اجازه می دهم موهایش را بلند کُنَد و بریزدشان روی شانه هایش...آنقدر در بغل می گیرمش،و نوازش می کنم دستها و پاهایش را،که دلش هرگز هوای آغوشِ هیچ غریبه ای را نداشته باشد ...شانه ای از بلور می خرم برایش،و تار به تارِ گیسوانش را می بافم،تا دلش نگیرد از بی محلّیِ آدمهای یخ زده ...یک روز صدایش می زنم رها ،تا بداند دلش فقط باید برای خودش باشد...برای خودش شور بزند...روزِ دیگر نسترن و نرگس ،تا بداند با یک ...
آمده ام بمانمبا قلبی از مهر واقعیبا چشمانی آکنده از پرتو نورو زیباییبا دست هایی پُراز سرزمین دوست داشتن ها آمده ام بمانمبا احساسمبا قلبم"دوستت دارم"ای غزلخوان سرزمین عشق......
دوباره اون پیرهن گل گلی خوشگل شرو پوشید .موهاشو باز کرد ریخت رو شونه ش.اومد جلوم وایساد .چشاش برق میزد؛زل زد تو چشام گفت:من کجای زندگیتم؟؟!یه کم نگاش کردم ،گفتم :هیچ جاش!لبخندش محو شد .بغض کرد ورفت سمت اتاق.صداش کردم،برگشت.رفتمگره دستا شو باز کردم ؛دستا شو گرفتم،گفتم :تو هیچ جای زندگیم نیستی!تو خودِخودِ زندگیمی!من لابه لایه همین موهاتزندگی می کنم.تورو هر روزصبح نفس می کشم !قلبم تورو پمپاژ می کنهتو تک تک سلولام!توخو...
کاش این پاییز کنارم بودی...غرق میشدم با تو در هوای دو نفره.دستانت که قفل میشد در دستانمانگار تمامت میشد سهم من از زندگی.جیب هایت حریم امن سرانگشتانم میشدتا در سردترین نگاههای پاییز همدلگرمم کند.اگر بودی تک تک رویاهایم رادر جای جای خیابانهای این شهر شلوغبا تو قدم میزدم.باران را شاهد عشقم میگرفتمتا قطره قطره اشک شوقش بچکد بر پنجره دلتنگیم و بشوید تمام نبودنهایت را.اصلا میبردمت به جشن پاییزتا برگ های نارنجی رنگش از سقف آسما...
دخترونهکاش میشد تو جنگل موهات گرگم به هوا بازی کرد و تمشک وحشی خورد.کاش میشد وسط مرداد تو ساحل پشت پلکات لم داد و آفتاب گرفت.کاش میشد رو موج مژه هات نشست و ماهیگیری کرد.کاش میشد از آسمون تیره و تار چشمات ستاره چید.کاش میشد رو استخون ترقوت قایق سواری کرد و به دلفینا غذا داد؛ بعد آروم تو منحنی کنار لبت غرق شد.کاش میشد رو شونت سرسره بازی کرد واز آرنجت بوی درختای نارنج شمالو حس کرد.کاش میشد صدای خسته ی آخر شبتو بغل کرد،رد نگاه پر از...
پاییز "یار" میخواهد،خلوت کردن میخواهد،کافه گردی میخواهد...کافه...؟به گمانم چند قدمی از کافه ی همیشگی مان دور شده ام؛عقب گرد کرده و داخل کافه می شوم.میز کنار پنجره را برای نشستن انتخاب می کنم. پاییز است و ولیعصر مملو از دلبران دست در دست.اسپرسو سفارش می دهم و کتاب مورد علاقه ام را از کوله ای که روز آخر جا گذاشتی خارج می کنم.چشمم به دست نوشته ی روی جلدش میافتد:"تقدیم به تو که دلبر ترینی"چند صفحه جلو تر میروم،...
بگذارید آدم هاهرچقد دلشان میخواهندبچگی کنند...آنقدر آن چشم هایتان را چپ نکنیدو به زور به آن ها بفهمانیدکه بزرگ شده ایدبگذاریدتوی خیابان بلند بلند بخندند،وسط خیابان آبنبات چوبی دست بگیرند،اصلا دلشان میخواهدیک کمد عروسک داشته باشند!شما مسئول یاد آوری بزرگ شدن این و آن نیستید...آدم از یک جایی به بعد خودش میفهمد که بزرگ شده است...آن جا که میخواهدتمام این کار هارا بکنداماوقتش را ندارد!...
همیشه یک نفر را داشته باشیدکه وقتی از زمین و زمان شاکی شدید،بشود وکیل و حق را فقط بدهد به شماحالا میخواهدحق با شما باشدیا نهاصلا مهم نیستیک نفر کهترجیح مکررش،.اولویت اکیدشبه همه ی دنیا فقط شما باشیدیک نفر که وقتی در غربت دنیا گم و گور شدیدبا یک دیوونه غصه ی چی رو میخوری؟من که هستم گفتن گند بزند به همه ی دلتنگی هابه همه ی درد هابه همه ی تنهایی ها...یک نفر که وقتی خسته روبروی دنیا زانو زدیدفقط با دیدن پیامش بلن...
✍🏻جایی خواندم نوشته بود خدا کند یک اتفاق غیر منتظره بیفتد وسط زندگیمان ؛خدا کند این پاییز که گذشت ،زمستان نیامده ،بهار شود...خدا کند درختان خشک سبز شوند،خدا کند خدا به تنهایی مان رحم کند و....وقتی فکر میکنم چه آرزوهای عجیبی ست...گفتم خدا کند که همه چیز درست سر جایش باشد!!مگر می شود زمستان نباشد و برف نباشد و بارندگی نباشد باز بهاری زیبا داشت!مگر می شود درختان خشک نباشد که نیمکت چوبی نداشته باشیم و کاغذی نباشد که کتابی نباشد که در روی نیمکت چو...
برای تو که دوستم بودی و هستی می نویسم، که تمام چیزهای دنیا تمام شدنی هستند، به غیر از دوستی.من تا به حال هزارتا رفیق پیدا کرده ام، رفیق های خوب، رفیق های جانی، ولی یک کدامشان شبیه تو نبوده اند. خاطره هایی که تو برایم ساخته ای را نساخته اند و یک جای دیگر قلبم را مبتلا کرده اند، نه آن جا که تو نشسته ای.من هنوز هم به تو فکر می کنم. به خنده های ممتدمان، به دیوانه بازی هایت، به بی نقاب بودنم در کنارت، به جاهای رفته ی زیر باران و وقت هایی که کل خان...
آخه مگه از این دنیا چی می خوایم؟جز اینکه موهامون باهم سفید شه،جز اینکه عصرا دو تا چای قند پهلو بریزم بشینم کنارتو باهم خاطره ببافیم؟من از قدو بالای رشیدت بگم که حالا زیر بارِ زمونه یکم خم تر شده و تو از سرخ شدن گونه هام وقتی اولین بار بهم گفتی که دوسم داری!من مادربزرگ شاعره ی نوه هات باشم که وقتی عینکت باهات نیست برات شعر میخونه و تو همش عینکتو جا بذاری!من نگران نمک توی غذات باشمو تو نگران سر وقت بودن قرصای قلبم...نمیدونم شاید این همون عاقبتِ به ...
آسوده باش زیبا گلدانهایت را همانند عشقت تیمار می کنم زیباترین لبخندها را، به آنها خواهم زدنمی دانم ،کدامین را بیشتر دوست داشتی ولی نسترن هایت ... شکوفه زده دلت شاد باشد مهربانمموزیک کلاسیک سفارش شده ات را هرروز می شنوند ...ولی باور داری؛ که جز پیچک، کسی زیبا نمی رقصدخوابهای رازقی، چرا گاهی اوقات طولانیست نمی فهمم مبادا دیازپام فراموشی به خاکش دادی هنوز شمعدانی قیافه می گیرد و اُتکلانش را صبح به صبح تمدید می کند حسن یو...
"بعضی آدمها دنیا رو زیبا میکنند"؛آدمایی که هروقت ازشون بپرسیچطوری؟ میگن خوبم.وقتی بهشون زنگ میزنی و بیدارشون میکنی! میگن بیدار بودم! یا میگن خوب شد زنگ زدی...وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین غذا میخوره راهشون رو کج میکنن که اون نپره اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون.ادم هایی که با صد تا غصه تو دلشون بازم صبورانه پای درد دلات می شینن!همینها هستند که دنیارا جای بهتری میکنند؛مثل آن راننده تاکسی ای که حتی اگر د...
ما دو تا دیوانه مگر چیز زیادی از این زندگی می خواهیم ؟گوشه ی اتاقی سفره ی عقدمان را پهن می کنیم،دختران فامیل تور سفید را به دست می گیرندو یکی از همین آخوندها خطبه ی عقد را می خواندبی آنکه بدانیم برای خودش چه می گوید !آیا وکیلی دیوانه جان با مهریه ی ماندن ؟!بار اول در جواب عاقد می گویند :\عروس رفته گل بچینه \..و من یاد رز های سرخ باغچه ی حیاط می افتم،خودمانیم چقدر زیبا می شوی با لباس سفید بین گل ها !بار دوم رفته ای گلاب بیاوری،...
باورکن پاییز که می آید ،همین پیرمردهای تنها روی نیمکتهای پارک همبه اولین عشقشان فکر می کنند .به دختری با موهای طلایی یا گیسوان سیاهروسری خالدار یا شاید شالی پشمی .به حرفهایی که باید می گفتند .و نامه هایی که هیچ گاه به مقصد نمیرسد . . ....
مهرماهی ها نور چشم فصل زیبای پاییزن ! آدمای نازنینی که رنگین کمونی از عشق و محبتن...! انقدر که با حضورشون توی بارونی ترین روزا ، آسمون زندگی تون رو قشنگ تر و هوای زندگی تون رو دلچسب تر می کنن...! توی جهانِ بکر و سبزشون هیچ برگی ، از درخت خوشبختی و لبخند نمیفته و در عوض شاخه های احساسشون برگ های یأس و ناامیدی رو می تکونه ! مهرماهی ها با احساس ترین خاص های روی زمینن که میشه از ته دل بهشون گفت :باید دستای پاییزو برای تولد شاهکار زیباش بوسید......
پاییز من نگاه کن و ببین؛که چگونه مرجانی و پرتلالوبه گلبرگهای احساسم آغشته میشویوچگونه ترانه های تب دارو عرق کرده از تابستان مُتمَرِّد ، در هوای لطافت ِ تو پرهمهمه می شوند!لبخندهای اناریت حس عاشقی را به چشم اندازی گوارا مبدل میسازد!پاییز طعم باران میدهد بوی بهانه با چاشنی از بوسه های باروتی!و اشتیاق عشقی تازه سال که جادو میکند با عطر ِتمام نارنجستان هایی که قرار است خاطره انگیز شوند با پچ پچ ِخیال انگیزی از رنگ ها و برگ ها وصدای قد...
شاد بودن وشاد زیستن،آسان تراز ان چیزی است که فکرش را بکنی...کافیست به جای زانوی غم بغل کردن،کسی راکه دوست داری محکم ومهربان بغل کنی.فرقی نمی کند مادرت باشد یاپدرخسته ی از راه رسیده ات ...اخم را ازابروهای گره خورده ات جدا کن و لبخند را برای همیشه اویزه ی لبت کن ...حالت خوب می شود وقتی که لبخندت را از کودک ابنات به دست گوشه ی خیابان که مبهوت نگاهت می کند دریغ نکنی...برای خوب بودن حالت،صندلی ات را با پیرمرد عصا به دست ایستاده ای که میله ها...
کسی را پیدا کنید که رگ خوابتان را بداند.چنان بلدتان باشد که...وقتی شاد هستید بداند در آن لحظه، چه اتفاقی برای دل تان افتاده که شاد شده اید.وقتی که غم جهان تان را در نوردید؛ با یک نگاه به چشمانتان تا ته بغض گلویتان را بخواند و با یک جمله نقطه بر ناراحتی هایتان بگذارد.وگرنه که دورت بگردم و دوستت دارم های آبکی را همه بلدند؛ دنبال کسی باشید که احوالتان را بلد باشد.کلام آخر اینکه...عشق در اوج سادگی بسیار پیچیده است، کسی را پیدا کنید که در...
باید کسی باشد که در قلبت میدان جنگی را به پا کند و سپس شهر دوست داشتنی اش را فتح کند!کسی که حتی اگر بافنده گیسوانت نشد، خریدار غم هایت باشد...حتی اگر تو را صاحب ثروت نکرد اما تمام دارایی اش را برای لبخند گوشه ی لب تو خرج کند!در مقابل باید تویی هم باشد، که تمام این ها را بی منت دوست بدارد...!...
پسرم گفت : بابا یکی از بچه های کلاس مان چند بار گفته که من عاشق خواهرت شده ام..پسرم کلاس چهارم ابتدایی است و دخترم کلاس ششم. به پسرم گفتم بی خیالش بشود، حالا یک حرفی زده و جدی نیست. اما حس کردم خیلی بهش برخورده و انتظار دارد که حتماً واکنشی نشان بدهم. فرداش رفتم مدرسه. ناظم مدرسه هر دوشان را صدا کرد دفتر. هم پسرم را، هم همکلاسی اش را..پسرک، طفلی لب هاش از ترس می لرزید. همه چیز را انکار کرد. اما معلوم بود که ترسیده و راست نمی گوید..یک ...
باید آدمی باشد بیایدکنارت بنشیندشانه هایت را کمی بمالدسرت را روی شانه اش بگذارداستکانی چای به دستت بدهددستی بر سرت بکشدو زیر گوشت ارام بخواند:(( با هم از پسش بر می آییم ))تا ادم فرو نریزداز بین نرودغرق نشود...- سیده پرنیا عبدالکریمی...
برای هم عشق بخواهید عشقی که تمام نشود، که بماند که حتی اگر خودش هم نبود اثرش باشد. عشقی که اما و اگر نشناسد. که هر بلایی هم که نازل شد به مو برسد و پاره نشود که بماند، لنگان و خسته و تنها و درد کشیده، ولی بماند... بماند و ترمیم کند، خودش را، یارش را، اثرش را. عشقی که ریشه بدواند و اصیل باشد. قدمت داشته باشد و شکوهش دل را گرم کند. بخدا قسم که عشق همان است و تنها همان است که دست هایمان را می گیرد و دل هایمان را نور می بخشد....
دخترانگی هایم رادوست دارم....!بوی ناب معصومیت می دهند،به دور از عشق های جنجالی ودورغین این روز هاست.دخترانگی ام ؛پر از خنده های ریز ولاک های رنگارنگ است،پر از شیطنت های دخترانه واغوش های مادرانه،پر از لباس هایی که بویمادربزرگ را می دهند...دخترانگی ام ،پر است از یک عالمه کتاب نخوانده ویک مشت رمان نیمه تمام...!دخترانگی ام پر است از صداقت ....
یک نفر باشد ،که میان این همه عالم و آدمگَر گاهی ، بر سر دل آهی و غمی نشست، دل خوش وجودش باشیگَر تنها ماندی ،تنها بماند ،گَر اشک بر چَشم داشتی ،آرام برایت شعر عاشقی بخواندسَر به بالینش گذاری و دلت رها از همگان شود ،بوسه بر چال و خم گونه گذاری که آرام شود،که در این روزگار گَر کسی بود و نبود،او همیشه باشدگَر که دل و لبخند بر همه دنیا بسته شد ،به روی او باز باشد.....!...
ما نسلِ دوست داشتن هایِ راه دور هستیمصبح تا شب چک می کنیم که آنلاین شده یا نه؟ساعت ها مراقب هستیم تا ببینیمپروفایلِ خودش را عوض می کند؟تا شاید عکسِ جدیدی از خودش بگذاردو با اینکه دیگر مالِ ما نیستمدام نگرانیم که نکند لحظه هایش راکنارِ یک نفرِ دیگر می گذراند!انگار به دنیا آمده ایم تا فقط از دست بدهیمما هیچ وقت دستمان به عشق نرسیده!...