جمعه , ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
تبسم بر لبان مادر بزرگ نشست....مادر بزرگ دختر خوبی بود. .هنوز همان اتاق کوچک..چای قند پهلو ....برایم تکرار نشدنیست...صدای زیبای گنجشک آمد...نگاهم رویای باز کردن پنجره...نگاه به عقب،!لحظه ،لحظه سکوتاز تنم بالا میرود...وبغض ،بغض درونم ذوب میشود...مادربزرگ،اتاق،چای اندوه خاطره ای بیش نبود....اما....مادر بزرگ دختر خوبی بود...آرش شجاعی...
ی روز نت گوشیتو خاموش کن... ببین اتاقت چ رنگیه.. کمدت چ شکلیه.. دیوارا ترک خورده یا ن لامپ اتاقت سالمه یا سوخته.. در اتاقت جیر جیر میکنه یا ن ببین.. پیر شدی یا ن... نویسنده: vafa \وفا\...
دیوار های اتاق،خسته از پنجره های کاذب! *به ظهور دستی رهایی بخشنشسته ام،تا،،،به تلنگری بگشاید پنجره راشاید؛ هوایی تازه کند\ --اتاق غمباد کرده ام! سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم ،فضای اتاق برای پرواز کافی نبود...
سرباز که بودمرو به اتاق تو پست می دادمدلم می خواست سمت شماامن ترین نقطه در جهان باشد!...
وقتی کسی بگوید من خیلی تنهایم یا غمگینم به اتاقی فکر می کنم که فقط چهار دیوار دارد و یک سقف....