جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تو همانی که دلملک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافت همانندش را...
یکی بودیکی نبودبیخیالقسمت نبود...
یه شبایی هست که دلتنگی به خستگی غلبه می کنهو نتیجه اش میشهبی خوابی...
دل تنگ دلتنگی هاتیم...
تو از فصل پاییززیباتری...من از فصل پاییز تنها ترم...
شهر بی یارمگر ارزش دیدن دارد...
دلت نگیرد از نبودن کسیآدم هاسالهاست که دچار فراموشی اند......
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
و چه دوستت دارم ها که نشدبا تو بگویم...
کسی نیست در این گوشه فراموش تر از من...
جنگ نابرابریست!من با دست خالیشب با هجوم خاطره...!...
عاجز فاصله ام ثانیه هم دل تنگی ست...
قسمت دیگر دلتنگی امبی خیالی ماه بوداین سلیطهبه همه لبخند می زند!...
ماییمو خیالیار و یک گوشه ی دل...
مانده امخیره به راهی ...که تو را چون باد برد....
به خوابم بیادل که نمی داند رفته ای!...
من صبورم اما !آه...این بغض گرانصبر چه میداند چیست......
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم...
هوای پنج شنبه هاهمیشهآلوده ی جای خالی خیلی هاست......
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت...
خاطراتت راآخر پاییزمرور میکنمشبی بلند میخواھد...
از کسی خاطره دارمکه دیگه بر نمیگرده......
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار...
آه...... که در فراق اوهر قدمی است آتشی ............
زیر باراندلم آب می رودتنگ تر می شود...
در من جا مانده ایبرگرد!دیگر به جایی نمی رسی!...
هوای تو چگونه است؟در من امشبیکی دنبال چتر می گردد!...
دق میده نبودش...
زمان چه می داندیک ساعت بی تویعنی چقدر!...
به خوابم بیادل که نمی داندرفته ای!...
قصه ای تلخ تراز قصه من هست آیا؟نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!...
من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی...
جمعه و دلتنگی و پاییز و چشمی خیس اشککو طبیب حاذقی تا درد ما درمان کند؟؟؟...
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای...
کاشکاری کنیمکه خستگی انتظاراز تن چشم هایمان به در شود......
تمام شببه تو فکر کردمصبحستاره بود که از چشم هایم فرو می ریخت...
دلت که گرفتدیگر فرق نمی کندداری برای کدام دردت گریه می کنی!...
چیزی برای از دست دادن ندارمجز تو که رفته ای!...
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیاییبیابهار می کنم جهان را...
دلت برای یکی چنان تنگ می شودبیاید و سفت هم بغلش کنیباز هم / دلتنگی!...
دلتنگیترانه ای که طعم تلخ قهوه ی تو را در سر گیجه هایش بیاد می آورد...
عاشق نشو...نمی دانی که دل تنگ چیز خوبی نیست......
دارم خفه می شومچقدر هوا از تو خالی است...
چه فرق میکند خوابم ببرد یا نبرددل است و هنوزآب در هاون می کوبد!...
ظاهرم با جمعو خاطر جای دیگر می شود...
کنارم هستی و امادلم تنگ میشه هر لحظه...
قاب این پاییزسهم من از نبودنش...
کجای جهان رفته ای؟باز نمی گردی/ می دانم......
سخت نیست. بعد از تو هیچ چیز سخت نیست...
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای...؟...