جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
وقتی آمدآمد...وقتی بودبود...وقتی رفتبود......
درد امروز من از فردایست کامید طلوعش نیست...
کجا زندگیمی توکه من می گردم و نیستی......
انصاف نباشد که در این شهر درندشتضرب المثل *سوزن در کاه* توباشی...
با آن که رفته ایو مرا برده ای ز یادمیخواهمت هنوزو به جان دوست دارمت...
گر بدانی چقدر تشنه ی دیدار توامخواهی آمد عرق آلوده به دیدار مرا...
از حال من نپرس که دیوانه تر شدماز حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟...
خزان شدو و نیامدی......
دو تا عاشق زیر بارونیکیشون خیسیکیشون نیس......
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی زود...
وقت آمدنت باز خواهم کرد روزه های سکوتم را...
دِلم ️چِه کودکانه بَهانه ی تو را می گیرد...
یه وقتایی هم هست... دیگه دلتنگی...گفتنی نیست...بغل کردنیه...️...
چنان تنهای تنهایمکه حتی نیستم با خود...
انتقام...؟ نه عزیزموعده ی ما باشه روزی که دلتنگم شدی...
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند......
گاهی نمی دانی از دست داده ای یا از دست رفته ای......
چه درونم تنهاست...
بی وفا تر از روزگار ندیدمبی *تو* دارد می گذرد!...
کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص......
سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند...
خواب چشمهایت رامیبینماشکم دربیداری میریزد...
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش...
دروغ چرا تنگه دلممنو بارون غم شدیم رفیق هم...
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!...
وقت رفتن.../میگفت ، زودبرمیگردم/بوسه ، هنوز چشم براهست...
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی...
بیا باز دوباره بی تابم کنمنو تو رنگ چشات خوابم کن...
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد...
باش!بی تو پاییزبی تو باران مرا خواهد کشت....
گره افتاده به کارم کجایی ؟تو و اون چشمات مشکل گشایین...
+ از دلتنگی میشه به کجا پناه برد؟! به بغل !️...
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد....
آنقدر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شدکاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد...
با رفتنت زود تر از هر کس به پاییز رسیدم...
دلتنگی / نه با پیام رفع میشه نه با شنیدن صداش/ فقط بغل...
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
و شب سر آغاز تمام دلتنگی هاست...
دلتنگی یعنی رو به روی دریا ایستاده یاشی و خاطره ی یک خیابان خفه ات کند...
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…...
گرچه دارد یازده فرزند غیر از او ولیهیچ یک ، یوسف برای حضرت یعقوب نیست...
طرفِ دلتنگ همیشه ما بودیم...
فصل عوض میشودجای آلو را خرمالو میگیردجای دلتنگی رادلتنگی...
اگه نبودم بهم قول بده واسه هیچکس اونجور که با من مهربون بودی،مهربون نباشی...
چجوریه که دلمون برای خاطراتی تنگ میشه که اصلا تجربشم نکردیم!...
دوش در خوابم در آغوش آمدیوین نپندارم که بینم جز به خواب...
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت...
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشقچون کودکی که در پی یک توپ پاره بود...
سر پیری اگر معرکه ای هم باشدمن تو را باز تو را باز تو را میخواهم...