متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
دست، در دستت گذارم؛ سر به بالینت نهم؛
بوسهها بارم زِ جان، با اعتبارِ لحظهها!
بسپُرم قلبم به تو، با بیشمارانِ عطش؛
عشق را جاری کنم، در بیشمارِ لحظهها!
در اناالحقِّ جنون، نجوای جان، بانگی زند؛
همقدم با دل بگردم، سربهدارِ لحظهها!
پ. ن:
تلمیح به داستان حسین بن منصور حلاج که «اناالحق» گفت و به دار آویخته شد.
لحظهها، از بودنِ «تو»، شاد میگردد؛ عزیز!
منتظر هستم بیایی، در تمامِ لحظهها!
ثانیهها، جان گرفتند از گُلِ نامِ تو باز؛
لحظه لحظه، دل شمرده، نبضِ نامِ لحظهها!
جامِ سرشارِ دلم، جاری شود، تا ناکجا؛
تا که عشقم را بخوانی، از پیامِ لحظهها!
از شکارِ لحظهها،
دل، «عشق» میخواهد؛
وَ من،
مینشینم با امیدش،
در کُنامِ لحظهها!
پ. ن: کُنام: بیشه، چراگاه، آشیانه.
عشقِ تو، شورِ عطش، جاری کند، در قلبِ من؛
شوق گیرد قلبم از: شُربِ مدامِ لحظهها!
دل بنوشد شورِ شیرین، با تو از جامِ جنون؛
مست گردد، عاقبت، جانم زِ جامِ لحظهها!
کامِ احساسِ دلم، شیرین شود، با تو فقط؛
تا تو باشی، عشق میگردد، به کامِ لحظهها!
میشمارم لحظههایم را برای دیدنت؛
تا در آغوشت بسازم، اغتنامِ لحظهها!
من چه سازم در فراقت، با تمامِ لحظهها؟
پرکشید از شوق رویت، دل، زِ بامِ لحظهها!
عزیزم! عشقِ من! احساسِ جانم!
صفای لحظههایی؛ مهربانم!
بمان در شورشِ دریای قلبم؛
که با تو، شعرِ خوشبختی بخوانم!
به قدرِ خوبیِ قلبِ شریفت
نکورفتار با خلق جهان باش
شب استو، بیقراری، سهم دل شد
دوباره، انتظاری، سهم دل شد
ستاره، در ستاره، چشمکِ مهر
و حسّ بیشماری، سهم دل شد
تو دیدی که: به قلبم درد، جاریست
همان دردی؛ که تب می کرد، جاریست
نخواندی حسّ پردردِ دلم را
هنوز آن التهاب سرد، جاریست
تو هم مثل منی؛ دلتنگ و خسته
درون سینهات، مهری نشسته
از احساسِ دلت، گل میتراود
به دشتِ باورِ من، دسته دسته
یک شب بیا تا بنگری
این قلب بیتاب مرا
حال مرا؛ احساس دل
چشمان بیخواب مرا
تمامِ حسّ قلبِ عاشقم را
به گردِ سینهات پروانه کردم
تو را بوسیدم و بوسیدم از نو
میانِ نبضِ قلبت خانه کردم
پرترنّم گشت با بارانِ عشق
باغ در باغِ گلِ یاسِ دلم
صفحهی شطرنجِ دل، لبریز شد
از رخِ شاهِ تو ای آسِ دلم
قصّههای حالِ قلبم را بخوان
در کتابی که، هزاران باب شد
با خیالِ صورتِ نازِ نگار
سینهام، درگیرِ حسّی، ناب شد
برگه در برگه
محبّت
رخنه کرد
در دلِ گلبرگِ قرطاسِ دلم