پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به نام خداوندگار احساس و اندیشه✍ جنون جاذبه:خانواده، بسترِ عشقی عمیق و، بی ریاستبکرِ مهرش، بهتر از: جامی عقیق و، پُربهاستدر دلش، گُل می کند، دل لحظه های نابِ نازسبزه زارانِ نهانش، تا هماره، باصفاستدر رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفسموجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناستبا جنونِ جاذبه، گیراترین احساس رامی نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاستجامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهرکامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و،...
گر به دنبالِ محبّت های نابی تو، بدان:مهرِ مادر؛ یا پدر، خود، پرتوی مهرِ خداست!ارزشِ دُردانه ی ناب و، سترگِ مهر را،قدر می داند دلی که: در رگش، خوبی، رهاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
جان، جوان می گردد از: بی انتهای عاشقی؛قلبِ خانه، بسترِ بستانِ عشق و، دل سَراست!حس به جان می آید از: دستانِ شورانگیزِ شوق؛نای خانه، می سراید چامه ای که: بس رساست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
جامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهر؛کامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و، جان سُراست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، بیتی از یک غزل....
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
خانواده، بسترِ عشقی عمیق و، بی ریاست؛بکرِ مهرش، بهتر از: جامی عقیق و، پُربهاست؛در دلش، گُل می کند، دل لحظه های نابِ ناز؛سبزه زارانِ نهانش، تا هماره، باصفاست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
فنجانِ دلم، قهوه ی رویای تو دارد؛پیمانه ی جان، جوششِ صهبای تو دارد؛وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را،احساسِ نهان، عطرِ دل افزای تو دارد...زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍃🌸🍃...
✍ مهرانهبا آمدنِ مهر، دلم پُر تب و تاست؛احساسِ نهانم، پُر از امواجِ صفاست؛در طرحِ دلم نقشِ خزانی نتپد؛زیرا که گلِ خاطره ام، مهرِ خداست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🌿...
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،از احساسی که شد، با دل، گلاویز!زهرا حکیمی بافقی،برشی از یک غزل پاییزانه،کتاب نوای احساس.🍂🍁🍂...
🍁🍂🍁چه پاییزِ دل انگیزی ست جاری،درونِ قلبِ پُرمِهرِ بهاری!که گفته، حسّ غم بخشد به دنیا،گُلِ پاییزِ خوشرنگِ شراری؟!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂🍁...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂...
با احساسی، از مهر،لبریز؛چونان مهری،که از پی آن،آبان است،مهربان باشیم و مهرانگیز؛تا بهاری گردد،تمام لحظه هامان،در دلِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍂🍁...
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در شعرِ دلم، زایشِ احساس،عیان است؛همچون تپشی که: زِ دلِ مهر،وزان است؛مهر آمد و خورشیدِ محبّت زده چشمک،بر روی دلِ من که چو پاییز،خزان است!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
🍂در نبضِ دلم، جز تو نباشد، تبِ کس!در سینه ام از تو، بتپد، موجِ نفس!پاییز شد احساسِ دلم، در غمِ هجر؛با مهر، بیا و، به دلِ زار، برس!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁 پاییزانه🍂...
گُل بیز، دل از: رویشِ جان خیز شده؛سرریز، دل از: شورشِ یک ریز شده؛با شوقِ تو را دیدن و حس برچیدن،بر قامتِ من، لباسِ پاییز شده!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
گُل بوسه ی احساسِ تو شورانگیز است؛مشتاق به چیدنش، دلِ پالیز است؛از رویشِ شورِ مِهر، در دیدنِ تو،پیراهنِ زردی به تنِ پاییز است!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییزِ دل انگیز و گُلِ حسّ صفا؛بی تابی و بی خوابیِ نبضِ دلِ ما؛من، منتظرِ بوسه ی بارانیِ تو؛تو، منقلب از، رویشِ رویای وفا!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
بستری کو تا دلم، احساسِ زیبایی کند،هر دم از، حسّ ترِ آرامشِ سرریزِ مهر؟!گر بهارِ بوسه ات، دل را شکوفا کرده بود،غنچه ی قلبم نمی شد خشک در پاییزِ مهر!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
پیراهنِ زردِ شوق را پوشیدم؛پُرشور، برای دیدنت، کوشیدم؛با دیدنِ تو، قرمزِ قلبم حس کرد:از دامنِ سبزِ عاطفه، جوشیدم!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍁🍂...
🍂🍁🍂صفا دارد گلی، پُرحسّ و خوشبو؛که می روید به یکرنگی، زِ هر سو!زمین می افتد آخر، برگِ پاییز؛زِ بس رنگی شده، سرتاسرِ او!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)🍁پاییزانه🍁🍂🍁🍂...
همین مهری، که دل را برده از دست،به سانِ برگِ پاییزی که زردست،نهانِ دفترِ دل، پاره کرده ست؛قسم بر محوِ احساسات خورده ست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
شد کارِ دل از، هجرِ رخت، خوردنِ غم؛از این همه غم، سروِ قدم هم، شده خم؛گردیده خزان، حسّ نهان از غمِ مهر؛مهری به دلم بازبدم؛ ماهرخم!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس) 🍁 پاییزانه🍂...
🍂🍁🍂میانِ برگ، برگ مهربانی،نوشتم حسّ دل؛ تا تو، بخوانی؛نوشتم که دلم، فصل انار است؛تو پاییزی؛ که آن را، می تکانی!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁پاییزانه ها🍂🍁🍂...
شکوه عشق در چشمت عیان استسرور مهر در حسّت نهان استتو را نور است و زیبایی ست ماوادرونت آیه ی دل نغمه خوان است زهرا حکیمی بافقی الف احساس🌿❤️🌿...
درونم شعله ی دل شد فروزان؛پس از آن این چنین حس کردم آسان:در احساس دل پروانه ای ام،تو را من دوست دارم با تب جان!زهرا حکیمی بافقی الف احساس🌿❤️🌿...
آری اگر غم نبود، تنهاترین بود دل!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
تا خدا هست میان دلمان/فارغیم از غم آب و غم نان/زیرِ بارِ نگهِ شب نرویم /واژه سازِ تبِ ظلمت نشویم/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در احساسم نهفته هُرمِ مِهری/که می سوزاند اندامِ نهان را/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
از غصّه ها آزرده ام؛از گریه ها پژمرده ام؛از دستِ غم بر گُرده ام،صد زخمِ کاری خورده ام؛امّا هنوز احساس را،دستِ جفا نسپرده ام!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (کوتاه سروده ها)...
درکم کن و، ترکم نکن؛ یار/تر کم نشد چشمم برایت/بنگر چه سان با جان نشسته/سرتاسرِ حسّم به پایت/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (بندی از یک چهارپاره)...
بکش دست از سرم یارا؛ بکش یا بر سرم دستیلبالب کن مرا از باده یا خالی کن از مستینوازش کن مرا با مِهر؛ یا... درگیرِ غم ها کنهر آن گونه، که می خواهی، تو با حسّ دلم تا کندلم رقصد به هر سازی، که می سازی برای منفقط باش و، نِما سایه، صفا را بر سرای منشاعر: زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک مثنوی),.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*´¨¯¨*•~-.¸,.-~*...
گرمای نفَس، خفته در احساسِ ترِ توست/گرمایشِ جان از گُلِ قند و، شکرِ توست/از عاطفه ی پُرتبِ «تو»، من چه بگویم/در سنبله جای تپشِ شهرِورِ توست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
شهریورِ شورشگرِ احساسِ تو دریاست/پیوسته پُر از، صد تپشِ خاطره افزاست/نارنجیِ رویای دلت، جنسِ گُلِ هور/خورشیدصفت، نقش گرفته ست و چه زیباست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
امردادی:می شود گفت، با صفای جانهر کجا، از سرور، بنیادی ست؟می شود با هوای دل، حس کردسینه سرشارِ آبِ آزادی ست؟کاش می شد؛ نمی شود؛ امّاوقتی احساسِ جانِ شورش زامملو است از، سرایشِ غم هابی قرار از، جفای بیدادی ستظلمِ بی حد، تمامِ دنیا راکرده تاراج و رفته از هر جاالتهابی که می سروده، ازحسّ نابی که محوِ فریادی ستاز رگِ خوابِ چشمه ی رویارفته نابِ جنونِ ناپیداخوابِ شیرینِ عاطفه، هر دمدر پیِ پلک های فرهادی سترفته...
حسّ مردادِ عطش:جوششِ موجِ تپش، تکرار شدحسّ مردادِ عطش، تبدار شددخترِ احساسِ رویای دلماز ازل، با مِهرِ تو، بیدار شدمن به دنیا آمدم؛ تا بشنومگرمیِ مهری که با دل، یار شدهُرمِ سینه، آتشی شد پُرشرارسوزشِ نبضِ دلم، بسیار شدلحظه های گرمِ احساساتِ منداغ تر، از بوسه های یار شددر انارستانِ داغ بوسه هاسینه از سرخی، چنان گلنار شدمن چرا بیهوده می گویم سخنوقتی آمالم به روی دار شد؟حیف؛ کآن داغی که گفتم، نیست باسی...
من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم/گرمیِ مهری که با دل، یار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
لحظه های گرمِ احساساتِ من/داغ تر، از بوسه های یار شد/در انارستانِ داغ بوسه ها/سینه از سرخی، چنان گلنار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
وقتی از دل می نوشت این سرنوشت/نقطه ی دل، خارج از پرگار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
آرزو بود آن چه از دل گفته ام/حسّ غم، در سینه ام، انبار شد/آرزو مانده، به قلبم؛ تا که دوست/بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
در قمارِ زندگانی شد خُمار/چشمِ احساسی که در ره، تار شد...زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
آرزو مانده به قلبم تا که دوست/بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/خارِ غم در پای قلبم می رود/هرکجا پا می نهم پُرخار شد/زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
می شود گفت، با صفای جان/هر کجا، از سرور، بنیادی ست؟/می شود با هوای دل، حس کرد،سینه سرشارِ آبِ آزادی ست؟/کاش می شد؛ نمی شود؛ امّا،/ وقتی احساسِ جانِ شورش زا/مملو است از، سرایشِ غم ها؛/ بی قرار از، جفای بیدادی ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل....
ظلمِ بی حد، تمامِ دنیا را،/ کرده تاراج و رفته از هر جا/التهابی که می سروده، از،/ حسّ نابی که محوِ فریادی ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
از رگِ خوابِ چشمه ی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا/خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلک های فرهادی ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
رفته از خاطرِ نهان، شادی؛/ نیست در پیکرِ جهان، شادی/نیست در جامِ آسمان، شادی؛/ گرچه رقصِ بهار و خردادی ست/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
رفته آری، چو شورشِ آتش/ از دلِ خاکِ سینه ی سرکش/آبِ احساسِ آرزو؛ بی شک/ خانه ی دل، چو نقشِ بر بادی ست/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
شورِ رویای این زنِ تنها/ کاش چونان شقایقی زیبا/سرخ می ماند و با تبی گیرا/ می سرود از، دلی که مردادی ست/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...